وقتی اولین بار اسم این کتاب را شنیدم؛ خیلی هیجان زده شدم. خیلی کم پیش میآید کتابی را به صورت فیزیکی بخرم و معمولا از کتابخوان برای مطالعه استفاده میکنم. اما عنوان و نویسنده این کتاب آن قدر برایم جذاب بود که تصمیم گرفت نسخه فیزیکی آن را خریداری کنم.
در صبح یک روز جمعه کتاب را در حالی باز کردم که برای شنیدن روایت جامجهانی هیجان زده بودم. این جام جهانی برای من خیلی مهم بود. از ماهها قبل ساعتها روی آن و اتفاقاتی که قرار بود در آن بیافتد مطالعه و پژوهش کرده بودم. حالا پس از گذشت حدودا یک سال میخواستم با خواندن این کتاب با زوایای پنهان این جامجهانی تلخ آشنا شوم.
وقتی زنگ آخر روزپنج شنبه ورزش داشتیم.
اگر از یک دهه شصتی بپرسید شیرینترین لحظات دوران دانشآموزیات را بگو؟ احتمالا پاسخ می دهد روز های پنج شنبه هنگامی که دو زنگ آخر ورزش داشتیم. این لحظات آن قدر شیرین بودکه گذر زمان در آن اصلا احساس نمیشد. وقتی در اولین صفحات کتاب به این خاطره رسیدم؛ انگار پرت شدم پشت نیمکت کلاس مدرسه، در حالی که در زنگ آخر روز پنجشنبه، لباس و گرمکن ورزشی را، زیر روپوش و شلوار مدرسه پوشیده بودم و برای آمدن معلم ورزش به کلاس و راحت شدن از این روپوش و شلوار لحظهشماری میکردم.
خاطره کتاب: یادم است پس از باخت به بحرین، در منامه، در مقدماتی جام جهانی 2002، تا یک هفته چشمم پر از اشک بود؛ آن قدر که معلم کلاس پنجمم فریاد سنگینی سرم کشید و از کلاس بیرونم کرد.
معلم تاریخ، جغرافیا و اجتماعی وارد میشود.
سختترین لحظات مدرسه زمانی بود که زنگ ورزش تعطیل میشد. اتفاقی که در اولین فصل کتاب افتاد. عنوان فصل اول کتاب این است: "بازی آغاز شده است." و من با شنیدن این عنوان، دیگر داشتم دکمههای روپوش مدرسه را باز میکردم تا نفر اولی باشم که با لباس ورزشی وارد حیاط مدرسه میشود اما ناگهان معلم مطالعات اجتماعی با آن شکم گنده و عینک تهاستکانیاش وارد شد. او کتاب بزرگش را روی میز گذاشت و شروع به تحلیل دلایل نابسمانی جامعه ایران کرد.
زنگ ورزش روزهای پنجشنبه که بسان نور سپری میشود حالا هر دقیقهاش یک سال نوری بود. من که دیگر از این لباس ورزشی زیر روپوش مدرسه کلافه شده بودم برای اتمام این تحلیلها و شروع زنگ ورزش هر ثانیه ده بار به ساعتم نگاه میکرد اما انگار معلم تعلیمات اجتماعی میخواست تمام دلایل مشکلات ایران را در یک زنگ به ما یاد دهد.
معلم ورزش وارد میشود اما هنوز فوتبال شروع نشده!
بالاخره فصل اول تمام شد. من که دیگر اصلا حال و حوصله شنیدن دلایل نابسامانی جامعه ایران را نداشتم به خودم گفتم اگه باز شروع به این تحلیلهای جامعهشناسی کرد؛ کتاب را ترک میکنم. مثل دانشآموزی که با انجام یک بیانضباطی هنرمندانه، معلم را قانع میکند تا او را از کلاس اخراج کند.
عنوان فصل دوم: "به جام جهانی قطر خوش آمدید".
سفر و هیجان آغاز شده بود و به راستی من با شلوار و گرمکن ورزشی وارد حیاط مدرسه شده بودم. در حالی که برای رسیدن به حیاط باید از میان خیابانهای پهن قطر و ساختمانهای سربه فلک کشیدهاش عبور کنم. راوی قطر شبیه معلم ورزش بود هنگامی که ما را دور حیاط میدواند تا قبل از شروع بازی گرم کنیم. او هر چند قدم یکبار ما را نگه میداشت از مدیریت و دلایل پیشرفت قطر میگفت و ما دست به کمر دور حیاط مدرسه میایستادیم و برای شروع بازی لحظهشماری میکردیم.
زنگ ورزش آغاز میشود و تو تیم آخری
اول زنگ ورزش مهم ترین قسمت زنگ ورزش است زیرا اگر در تیم خوبی نباشی یا هنگام "هر کی تک بیاره ه...." تیم آخر باشی؛ احتمالا باید تماشاچی زنگ ورزش باشی و از مشاهده فوتبال بازی کردن بقیه و بازی نکردن خودت حرص بخوری. در فصل سوم کتاب دیگر تیمها داخل زمین هستند اما تو با کتاب وارد زمین نشدهای. تو با کتاب بیشتر در حال مشاهده سکوی تماشاگران هستی. گاهی از دالون ورزشگاه وارد مستطیل سبز میشوی اما همین که میخواهی در هیچان صدای ورزشگاه غرق شوی انگار روح معلم مطالعات اجتماعی از وسط مستطیل سبز ورزشگاه الخلیفه بیرون میآید و مشغول توضیح دادن درباره دلایل حواشی باز میشود.
بالاخره نوبت تیم ما شد.
قشنگترین لحظه زنگ ورزش هنگامی است که تو وارد زمین میشوی و میخواهی به دنبال آن توپ گرد بدوی. البته شاید مثل من دروازهبان باشید و برای انجام بهترین واکنشتان لحظهشماری کنید. در فصل چهارم کتاب، شما واقعا وارد زمین شدهاید و همراه با نویسنده کتاب، مشغول دویدن در سکوی تماشاگران ورزشگاه احمد بن علی هستید. با نویسنده کتاب بر سر داور فریاد میزنید و با نویسنده کتاب از خوردن شوت قلیزاده به تیرک دروازه آه حسرت میکشید. بعد در همان لحظه آسمانی که روزبه، بهترین روز آذر ماه آن سال تلخ را خلق کرد؛ از آمدن عروسی به کوچه ایران اشک شوق میریزید.
با دل نوشتن
یادگاری این کتاب را با قلبش نوشته نه با عقلش. او بازی ایران و آمریکا آن قدر سرد و بی روح روایت میکند که تمام لحظات آن بازی سرد و بی روح برایت زنده میشود. حس و حالت شبیه زنگ ورزش روزهای پنجشنبه است زمانی که تیم آخر هستی و فقط یک بازی فرصت حضور در زمین را داشتی و با خوردن زنگ مدرسه حسرت زود تمام شدن زنگ ورزش را خوردهای.
یادگاری هیچ کجا به شما دروغ نمیگوید؛ هیچ کجا پشت عینک دانشگاهی قایم نمی شود و خود را بی طرف نشان نمی دهد. او عقیده خودش را در تمام صفحات کتاب فریاد میزند؛
مثل فریادهایش بر سر بازیکنان آمریکا...