بهرام نوذری
بهرام نوذری
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

قصه های من قسمت شانزدهم

رادیو صدای داریوش پخش میکرد،بوی گندم مال من هرچی که دارم ...
اشک امانم را بریده بود بی دلیل فرو می ریخت ، تمام که شد گوینده شنونده ها را دعوت کرد آهنگ شادی بشنویم . خاموشش کردم . سراغ چوب لباسی ایستاده داخل اتاق رفتم .
لباسم را عوض کردم و از خانه بیرون زدم . به نزدیکی سوپری محل که رسیدم ته جیبم را نگاهی انداختم به مرز نوشابه نزدیک بود ، دو دل شدم . صدای بهروز آنقدر به موقع بود که برق ذوقش چشم خودم را هم زد .
- خوشتیپ بریم یه کانادا بزنیم عشق کنیم .
برگشتم و با شوق خاصی گفتم بریم .
صدای پیس باز شدن درب کانادا خودش عالمی داشت انگار شروع یک زندگی بود .
قلپ قلپ نوشابه بودم که لیلا ، همان تهرانپارسی جلوی سوپری رد شد و ناخداگاه نوشابه از گلویم پرید ، بهروز به خنده افتاد،اما چشمش که به لیلا افتاد مات نگاه کردن به من شد و گفت پرویز ، لیلا
من نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ...
پای راستم محکم به صندلی جلوی رویم خورد ،صدای قهقهه دانشجو های دیگر و نگاه غضب آلود استاد طعم خوب کانادا را از یادم برد .

کاناداداریوشبهرام نوذریرادیو
کارگردان سینما ، فیلمنامه نویس ، طراح صحنه و لباس ، نقاش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید