ویرگول
ورودثبت نام
بهرام نوذری
بهرام نوذری
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

قصه های من قسمت پانزدهم

تلویزیون را روشن کرد ، با نگاهش فهمیدم باید تمام چیدمان روی میز را به میز جلوی تلویزیون انتقال دهم .
همه چیز بود ، از تخمه گرفته تا ماست خیار و ...
گلوریا پیرزن سیاه پوست جذاب محله ی ما با موهای فردار ریز سفید رنگش انگار می‌دانست چه اتفاقی در زمین بسکتبال خواهد افتاد فینال تیم ملی آمریکا با میزبان در پاریس را با گزارش وحشتناک گزارشگر دنبال می کرد .
لبرون مثل همیشه تنها دلیل لبخند پیرزن بود ، اسلم دانک ویرانگر لبرون خط لبخند گلوریا را پررنگ تر می کرد . آمریکا قهرمان شد .
از او پرسیدم بسکتبال را دوست داری،گفت لبرون را دوست دارم گفتم میداند ماست خیار میخوری گفت نه بداند ناراحت میشود.
دست محکمی به صورتم خورد،چشمم که باز شد اتوبوس به نزدیکی میان دو آب رسیده بود ، صدای رادیوی اتوبوس که قهرمانی آمریکا در بسکتبال المپیک را جشن گرفته بود تمام مسافرهای خواب را خواب تر میکرد .

بهرام نوذریتلویزیونسینمارادیو
کارگردان سینما ، فیلمنامه نویس ، طراح صحنه و لباس ، نقاش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید