ایمیل گوشیام را باز میکنم. چند ایمیل قدیمی را برای بار نمیدانم چندم میخوانم. دوستم که میگفت باید مراقب خودم باشم و سخت نگیرم. یکی که گفته بود که نوشتهها و نامههایم برایش عامل آرامش و دلخوشی اند یا یکی که گفته بود نامههایم چقدر صمیمی و قشنگاند. خوب و بد. من و یکی دیگر مینشستیم توی ایمیل هی مدام از زشتیها و قهوهای بودنهای زندگی هی کلمه میچیدیم و غر میزدیم. خواندم همه را. بعصیها را ولی نتوانستم تا ته بخوانم. یک نگاه گذرا کردم که فقط یادم بیاید.
تنها جملهای که توانستم بگویمهمین بود. "آن روزها رفتند..."
بعد ایمیل را میبندم و یکی دو ثانیه زل میزنم به صفحهی گوشی. بعد میگذارمش روی حالت پرواز و میخواهم بخوابم. آن روزها رفتند. من نگاه میکنم به کمدِ چوبیِ روبهرویم. واقعاً رفتند؟
چرا که نه؟ وقتی هر نامه و ایمیل را مینوشتم لبخند میزدم. بعد از فرستادن دو سه تایشان تا ساعتها توی دلم میگفتم کاش فلان جمله را نمیگفتی. بعد پاسخ که میآمد پرواز میکردم. عشق خالص بود اصلاً. جواب خیلی ایمیلها را هیچوقت نگرفتم. اما از قشنگیاش کم نمیکرد.
البته حالا همیشه هم انقدر ایمیلهایم پر از گل و بلبل نیست. روزها بود که جز ایمیلهای خزعبل تبلیغاتی چیزی نمیگرفتم. یک سکوت سردی یخ میزد توی صندوق دریافتی که آدم از روشن کردن گوشی حتی پشیمان میشد.
تا همیشه این نامهها خیلی قشنگاند. این ایمیلها. آن غرغر کردنها؛ ولی هر چه از زمانشان بگذرد به دردشان افزوده میشود.
فکر کنم آمدم همینها را بگویم. کلمات هیچوقت انگار ته نمیکشند. یکعالم واژهی تهنشینشده میماند یک نقطه از وجودت که انگار قرار نیست هیچ وقت هم بیرون بیاید. ولی چه کاریست؟
همینجا با این پیشنهادِ موسیقی تمامش میکنیم.
As we lay by the fire, Emmit Fenn