من پول ندارم آقای روانشناس پس لطفا فقط بگذارید من حرف بزنم
سلام و بعد
شب ها سخت میخوابم صبح ها سخت بیدار میشوم
سخت فکر میکنم و سخت انتخاب. تمام فعل های روزانه زندگی ام با سختی درامیخته و دیگر آسان هایش را هم سخت باور میکنم با شک انتخاب میکنم.
لباس پوشیدنم حرف زدنم و و و
نوشتن همه چیز شده بهترش نکرد شاید این گفت و گوی خیالی با شما آقای روانشناس آخرین حقه ای بود که ارزش امتحان کردن داشت.
میدانید آقا وراثت و محیط بیش از هرچیز دیگری توی زندگی برایم سوال برانگیز و در عین حال مسخره است.
خانواده ام. پول نداشتم آقای روانشناس
اسم قرص هایی را که باید برای کابوس ندیدنم بخورم را بلد نیستم.
اسم جاهایی که باید بروم را بلد نیستم
آدم هایی که حالم را بهتر کنند نمیشناسم
وقتی تنها مینشینم در تاریکی و سیگار میکشم و میخواهم با خودم سنگ هایم را وا بکنم با چند تای دیگرم دعوا میوفتم. دعوا افتادن توی ذهنم تکرار میشود و خودی میپرسد که مگر تو شمالیی و بعد بقیه ام میخندند
چندتایی شده ام. قبلا میتوانست بشمرمشان الان دیگر نه
هیئت ژوری شده ام..
با دیوار های حمام و اتاق و میز حرف میزنم و مقصر تمام مشکلاتم از نظر آن ها میدانید کیست، میشود حدس زد، بله خودم آقای روانشناس.
اما یکی هست که حق را میدهد به من
یکی از خودم ها که همیشه همه اشتباهات را گردن میگیرد و خودش را بغل میکند و حق را به خودم میدهد.
گوشی ام را با همین ۶ درصد شارژ روشن نگه میدارم و برای شما مینویسم که اوضاع این روزها خوب نیست
هیچ چیز خوب نیست و این خیلی دور از انتظار نبوده.
گاهی میخواهم گریه کنم تا گریه ام میگیرد یکی از خودم ها بدجنسی میکند حواسم را پزت میکند و این بغض را به مرحله بالاتری میبرد.
نشمرده ام اما حالا باید مرحله ای چهار رقمی باشم
بغض های گنده گلویم را میفشارد آقای روانشناس
و هرچه سعی میکنم شما را آقا خطاب کنم که حواسم پرت بشود که از هیئت ژوری نیستید نمیشود.
همه درونم فحاشی میکنند هو میکنند و میگویند این یکی هم خودت است.
من شما را تخیل میکنم آقای روانشناس
پشت میز با سبیل لباس سفید اما فایده ندارد
شما خود من هستید میدانید چه میخواهم بگویم و میدانید چیزی به پنج رقمی شدن مرحله بغض هایم نمانده.
مراقبم باشید لطفا آقای روانشناس
فقط بگویید زمان لازم است تا هرچیزی که فکر میکنید برایم ارزش منتظر ماندن دارد.
دوستم داشته باشید آقای روانشناس.