بله باز!
باز به معنای دوباره
کافه آمدن هایی به امید دیدار کسی که تنهاییت را بگیرد و سه کامش را حبس ریه هایش کند، رویش سیگاری آتش بزند تا باز شود اما ...
بله باز
همین حالا میتوانم گریه کنم اما بیش از این نمیخواهم این تنهایی را با پرزنت اشک به معرض نمایش پسرهای کافه ای بگذارم که شاید توی ذهنشان دارند برنامه آشنایی بیشتر میچینند یا شاید هم نه..
امروز هوا برفی بود سمت خانه، من آمدم اینجا لبخند مانده از برخورد دانه های برف مثل آسفالت وسط کوچه پشن خشک شد.
ذهنم تمرکز ندارد و این پرش های مزخرف و عدم انسجام از همان حاصل میشود.
دیگر دنیا چطور باید به کسی بفهماند که بی رحم تر از خودش آدم هاییاند که درونش زندگی میکنند؟
دیگر چطور باید به چیزی چنگ زد وقتی انگشتت خون مرده و سرد شده و حتی تصور چنگ دیگر درد دارد؟
باشد باز و بله، باز
تلفن های سپهر و نیما و سعید هیچکدام اندازه یک سوم این صندلی خالی رو به رویم را پر نکرد
این ها اصلا معلوم نیست چرا به من زنگ میزنند اما من مشخصا به دلیلی به آنها زنگ میزنم
بله برای پر کردن یک سوم صندلی رو به رویم
بله.. باز
حالا آن تنهایی کافه رفتن ها که آرزویش را بیشتر هفده هجده ساله ها دارند نصیب بیست و سه ساله هایی میشود مثل من که گوشیشان را باز کنند و بنویسند بله باز
باز تنها ماندم
باز نوشتم که تنها ماندم
و باز نوشتم باز
و باز بازی با کلمات اندکی سرم را گرم میکند
حتی اگر صدای خسرو توی سرم تکرار شود که کلمات مهم نیستند و محتوا مهم است
هیچکدام مهم نیستند حالا و هروقت دیگر که امیدواری یک سوم صندلی رو به رویت به کسی اختصاص یابد
نه ..
کجا بودید وقتی میخواستم؟
جواب ندادید؟
باز؟
امروز اینجا تولد من است
همان که تمرین کرده بودم توی کافه تنها بگیرم
با صندلی رو به رویم درد و دل کنم
توی نوت گوشی چیزی برای خودم بنویسم
بیشتر وقت ها تولدم است
باز ... تولدم است