نگاه کردم . آسمان با شتاب به صورتم میجهید
جنگ بود در آسمان .خورشید زور میزد بتابد، آسمان بندش کرده بود زیر ابرهای سترگ.
قطرات ضعیف باران چنگ میزدند به هرجا که میشد برای ابر کمک میخواستند. نور تقلا میکرد بازتابش را به چشمم برساند. خون میدوید زیر پوستم. خسته ام؟ شاکی ام؟ چطوری ام؟ چی ام؟ تنهام؟ کسی کنارم هست؟ سوال میکنم؟ میدانم؟ رها هستم آنقدر که دست باران را بگیرم بگویم برویم ابر را نجات دهیم؟ در بندم ؟ همانقدر که خورشید زیر ابرهای سترگ؟ هذیان میگویم؟ تب دارم؟ مادرم زنده است؟ شب آن هنگام که بر طاق ماه مینشینم و به خورشید میخندم باران و ابر و نور و زهل دقیقا به کدام طرف نگاه میکنند؟
سبزم؟ تشنه ام؟ مزه خاک میدهم؟ ذره ام؟ ماده ام؟ وجود دارم؟ پاهایم را آویزان میکنم از مریخ به سمت زمین و اقیانوس را تماشا میکنم. بزرگ میشوم بزرگ تر
چمباتمه میزنم کنار اورانوس و بر روی گودیش دست میکشم. حس میکنم؟ زمان میگذرد؟ دست دارم؟ فکر میکنم؟
بزرگ میشوم. باد میکنم. باد میکنم. بزرگ میشوم. جهان را گاز میزنم. مزه میدهد؟ دندان دارم؟ سیرم؟ جهان را گاز میزنم. جهان را قبل از آنکه خورشید را گرفتار کند گاز میزنم.