من هر شب قبل از خواب میترسم که بمیرم
و از اینکه این فکر به سرم میزنه مطمعن تر میشم که شب آخر زندگیمه وگرنه چرا یهو باید فکر کنم که دارم میمیرم
اگه فکر میکنم دارم میمیرم پس حتما نشونه ست
بعد سعی میکنم خودم رو آروم کنم
+تو که نمیخوایی آخرین لحظه های زندگیت با ترس باشه؟!
نمیخوایی با خفت و خواری بمیری میخوایی؟
تو کاری از دستت برنمیاد
صبح میشه و همه اون روتین پوستی مسخره ت قراره استفاده نشده باقی بمونه
عینکت لپ تاپت و پولایی که نگرانشون بودی فقط مردن ناگهانیت رو غم انگیز تر میکنه
کاری ازت برنمیاد پس سعی کن با اقتدار بمیری..
بعد پنیک میکنم پا میشم میشینم چراغ رو روشن میکنم انگشتام رو میشمرم و سعی میکنم صدای قلبم رو با نفس عمیق کشیدن منظم کنم
دوباره سعی میکنم بخوابم
این بار تسلیمم.. خوابم میبره