سلام به دوستای عزیز ویرگولیم
بابت این چند روزی که نبودم مرا ببخشید، زمان خودمان را گم کرده بودم. وقتی اولین بار در زمان سفر میکنید گیج میشوید، فکر کنم طبیعی باشد.
تصمیم گرفته بودم بعد از ماجراهای بیماریم به سفر بروم. از تورهای لیدردار و گروهی خوشم نمی آید، من دوست دارم خودم جایی که میروم را کشف کنم. اینطور شد که رفتم به گذشته. (البته فقط قسمت های خوبش)
کار خیلی سختی نبود، ماشین زمان هم نمیخواست. فقط باید چند تا روزنه به آن زمانی که میخواهید بروید پیدا کنید. برای من روزنه های زیادی بود. بوی دارچین، مور مور شدن دست های یخ زده، کارتون قدیمی، مدرسه و دبستان، بوی پوست پرتقال روی بخاری و خاک بازی شاید.
اما چرا گذشته؟! چرا آینده نه؟ خب آینده دائما در حال تغییر است، اصلا ثابت نیست که ما بتوانیم برویم. مثل این می ماند که یک قطار با سرعت نور حرکت کند و شما با دویدن سعی کنید سوارش بشوید!
گذشته ساکن و بی حرکت است، مثل یک مجسمه توی موزه. شما هیچ چیز را نمیتوانید در سفرتان تغییر بدهید. فقط میتوانید ببینید، بشنوید، فکر کنید و حس کنید. مطمئنم همه مان چند تایی زمان خوب داریم توی گذشته، که همیشه دلمان میخواست دوباره تجربه شان کنیم.
من رفتم به زمستان سال 1389، نزدیک عید بود. بشیر از آخرین روز مدرسه برگشت خانه، سرما بدنش را خسته کرده بود. شیرینی دارچینی و شیرکاکائو جایزه نمرات خوبش بود. (خودش این جایزه را به خودش داده بود)
کنسول میکرو را از کمد در آورد و به تلویزیون حجیم و گنده وصلش کرد. نوارهای بازی را نگاه کرد و نوار قارچ خور (ماریو) را داخلش گذاشت. مادرش داشت ظرف میشست ولی از همان جا گفت: فقط یک ساعت! بشیر اعتراضی نکرد. بدش نمی آمد بعد از بازی، کارتون پیترپن را ببیند، که سی دی اش را تازگی از پسرعمویش گرفته بود.
گاهی از این سفرها بروید، میتواند تجربه شیرین و قشنگی باشد. احساسی به شما میدهد که هیچ جور دیگری نمیتوانید آن را تجربه کنید.
بگو ببینم، اگه بخوای بری به گذشته به کی میری؟ چرا؟