چرا با اینکه مردد بودم، برای این کمپین نوشتم؟
وقتی پستهای این کمپین رو دیدم، دو دل شدم چون به نوعی برام یادآور خاطرات سختی بود. در واقع، من قبلاً با مای اسمارت ژن آشنا بودم و خیلی درموردش تحقیق کرده بودم. همیشه با خودم فکر میکردم که یه روزی باید تستهای این مرکز رو انجام بدم.
وقتی پستهای کمپین رو نگاه کردم و خوندم، متوجه شدم که خیلی از دوستان توی نوشتن از من بهتر و حرفهایترن. پستهایی رو خوندم که اگر خودم داور بودم، قطعا اونها رو به عنوان برنده اعلام میکردم. این فکرها باعث شد که یکم عقب بکشم و با خودم بگم: «خب، من که نمیتونم مثل اونا خوب و عمیق بنویسم، اونم توی این فرصت کم و زمان محدود! پس بهتره قید برنده شدن و شرکت توی کمپین و مسابقه رو بزنم.»
اما بعد با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که همیشه موضوع در مورد برنده شدن نیست. درسته که هر مسیر ممکنه مقصدی داشته باشه و برنده شدن میتونه هدف نهایی اون مسیر باشه، اما حتی اگه به مقصد نرسیم، خود مسیر هم میتونه جذاب و آموزنده باشه. پس تصمیم گرفتم بنویسم و با اون خاطره سخت هم رو به رو بشم.
مفهوم دنیاهای موازی مدتهاست ذهنم رو درگیر کرده. اینکه ممکنه در دنیاهای دیگه، نسخههای متفاوتی از خودم وجود داشته باشه، خیلی جالب به نظر میاد. نه فقط نسخههای متفاوت از خودم، بلکه از همه دنیا و آدمها. تصورش واقعاً شگفتانگیزه. شاید در یکی از این دنیاها، حادثه بندرعباس اصلاً اتفاق نیفتاده باشه. یا شاید زندگی توی ایرانِ موازی خیلی سادهتر از این ایران باشه.
شاید در دنیای موازی، چکاپهای ژنتیکی جزو روال روزمره باشه. تصور کن، بچهها وقتی برای واکسن میرن، چکاپ رو هم انجام میدن و دکترها از همون اول بهشون میگن بدنشون استعداد چه بیماریهایی رو داره. همون اول زندگیشون میفهمن چطور باید از خودشون مراقبت کنن. بیماریها رو از همون اول شناسایی میکنن و پیشگیری میکنن تا زندگی سالمتری داشته باشن.
وقتی اولین بار درباره آزمایش سلامتی مای اسمارت ژن خوندم، یاد نیلوفر افتادم، دختر همسایهمون. یادمه وقتی کلاس اول بودیم، مادر نیلو با فلش کارتهای آموزشی میومد خونهمون و هم من و هم نیلو رو آموزش میداد.
نیلو موهای مشکی بلند و قشنگی داشت. عینک صورتی و براق میزد. نه اون صورتیهای جیغ، یه صورتی ملایم مثل آدامس بادکنکی. به مادرش میگفتم خاله، اما نیلو بهم میگفت داداش.
کلاس سوم بودیم. یادمه اون زمان نیلو بیشتر وقتها درگیر دکتر و درمانگاه بود. چند روز گذشت و هیچ خبری ازش نشد. دلم براش تنگ شده بود. مشقهام رو نگه داشته بودم تا با اون بنویسم. همیشه اینطوری با هم درسهامون رو کار میکردیم. بعداً بهم گفتن که نیلو نابینا شده. اصلاً نمیفهمیدم یعنی چی. میگفتم: «آره نیلو بدون عینکش نمیتونه خوب ببینه، خودم میدونم. عینکش رو بهش بدین تا بتونه ببینه و بیاد باهام نقاشی بکشه.»
دکترها گفتن که بیماری کاتاراکت ارثی داشته و برای درمان دیر متوجه شدن. بخاطر بیماری، بیناییش رو کاملاً از دست داده بود. یادمه خیلی گریه کردم. بعد از اون ماجرا نیلو رو دیگه ندیدم. اونا زود از ساختمون ما رفتن. نمیدونم کجا، شاید دنبال دکترهای بهتری رفتن. شاید هم جایی رفتن که نیلو کمتر اذیت بشه. یک روز ما کنار هم مشق نوشتیم و بازی کردیم، بدون اینکه بدونیم آخرین روزی بود که با هم بودیم.

دوست دارم تصور کنم که توی اون دنیای موازی، نیلو قبل از مدرسه چکاپ ژنتیکی رو انجام داده بود. بیماری ارثیش شناسایی شده بود و درمان میشد. توی اون دنیای موازی نیلو هیچ وقت مجبور نمیشد توی تاریکی زندگی کنه. زندگیش تغییر نمیکرد و مثل بیشتر بچهها میتونست درس بخونه و بازی کنه.
زندگی توی اون دنیای موازی باید خیلی سادهتر باشه. مشکلات جسمی و بیماریها کمتره، چون همه از همون اول میدونن باید چه کار کنن. بیماریها دیر تشخیص داده نمیشن و همه همیشه یک قدم جلوتر از بیماریها هستن. مخصوصاً بیماریهایی مثل سرطان که بیصدا رشد میکنن و وقتی که به خودت میای، دیگه دیر شده. توی اون دنیای موازی، هیچکس با ترس از ناشناختهها زندگی نمیکنه. همه با آگاهی و علم جلو میرن و از زندگی خودشون لذت میبرن، از اون آرامشی که از آگاهی میاد.
دنیای موازی که تصور کردیم، خیلی قشنگ بود نه؟ من که دوست دارم توی اون دنیا زندگی کنم، حتما شما هم دوست دارین. کیه که یه دنیای سالمتر و شادتر رو دوست نداشته باشه؟
حقیقت اینه که دنیاهای موازی هنوز توی حد نظریهها باقی موندن و هیچ وقت به طور علمی اثبات نشدن. اما دنیای خودمون هم خیلی با اون دنیای موازی فاصلهای نداره. شاید نتونیم چکاپ ژنتیکی رو به روال معمول زندگی تبدیل کنیم، ولی حداقل میتونیم دیگران رو با این آگاهی شریک کنیم. اتفاقات بزرگ از چیزهای کوچیک شروع میشن.
شاید یه روز این دنیا هم مثل اون دنیای موازی بشه و دیگه هیچ نیلویی بخاطر ندونستن و دیر فهمیدن، نابینا نشه.
این پست برنده مسابقه نمیشه، مثل خیلی از پستهای دیگهای که دوستان منتشر کردن. اشکالی هم نداره. خب از لحاظ فنی فقط سه تا برنده داریم، در برابر اون همه پستی که منتشر شده. اما به نظرم اگه هم برنده نشیم، همین آگاه شدن و یاد گرفتن چیزهای جدید خودش یک نوع برده. من خوشحالم که بخشی از این مسیر بودم.