یبار دوستم گفت: «برای رسیدن به آرزوهات بیا یه کار جدید بکن،» گفتم :«چی؟ »
گفت :«بیا یه بذر توی گلدان بکار و بهش رسیدگی کن و هر بار که بهش آب میدی به آرزوت فکر کن تا محقق بشه.»
خلاصه منم یک روز صبح یدونه گلدان از توی انباری بیرون کشیدم و بعد یه مقدار سرچ کردن بلاخره چندتا لیمو ترش آب گرفتم و هستههاش آماده کردم برای کاشت.
اون شد گلدان آرزوی من، یکماهی گذشت هیچ خبری از جوونه پیدا نشد، امروز که بیدار شدم و دوباره به بقیه گلدانها و گلدان خالی لیمو نگاه کردم یه حس ناامیدی بدی بهم دست داد.
دوباره یکم دست به دامن گوگل شدم و متوجه شدم یا رطوبت خاک کافی نبوده؛ یا بذری که انتخاب کردم، مناسب نبوده و یا نور و دمای خونه، بعد ناخودآگاه به یاد آرزوم افتادم.
گفتم شایدم یه جای آرزوی من یه ایرادی داشته.
برای همین یه قلمه از یه گلدان دیگه زدم تو گلدان آرزوم و حسابی سبزش کردم. بعدم هم یکم فکر کردم و یه آرزوی جدید کردم یا بهتر بگم آرزوم و یه جور جدید از دنیا خواستم.
و باز یه گلدان جدید و یه بذر جدید کاشتم.
نمیدونم که اینبار قرار گلدانهام جوانه بزنه یا نه؟
اما بنظرم کار خوبی کردم. قرار نیست یه عمر بشینیم منتظر جوانه زدن آرزوهامون بشینیم.
شاید گاهی باید بذر جدید بکاریم و یکم به خاک و گلدان زندگیمون برسیم. شاید باید ناخالصیهای گلدان دلمون یبار برسی کنیم و یه خاک تازه بریزیم و یبار دیگه آرزو کنیم.
عمرمون خیلی کوتاه به هر بذری نمیشه تمام عمر زمان بدیم.
هشت هشت نود و هشت
آرزو میکنم خدا برای همتون هشتاد سال سلامت و آرامش کنار بزاره.