کوچه چرا سینه اش و باز کرده؟
کسی قرار نیست که برگرده!
خورشید چرا شهر را روشن کرده؟
دیگه وقتشه که ظلمت برگرده
دیگه هیچی برای دیدن نیست
دیگه هیچکس توی این شهر نمیخنده
خونه خالی و دل خالی
نقش قالی پر از درده
از گلهاش خون میچکه
کل خونه فرش قرمز پهنه!
گوشه تخت رود جاریه
چِک
چِک
چِک
شیر آب رو کسی نمیبینده