بهزاد.ب·۲ سال پیشپلاستیک سوختهچیز زیادی از کودکیام را به خاطر ندارم، جز صدای خش خش پلاستیک قرص های مادرم، غیژ غیژ تاب مهد کودک بهزیستی و بوی پلاستیک سوخته! مادرم را فقط…
بهزاد.ب·۴ سال پیشچشم رنگیهاکاووس لِنگه در حیاط را باز میکند ،آفتاب تیز به کله اش می تابد و چشم هایش تنگ می شود، مثل تمامی ظهر های دو سال گذشته میرود که ...چیزی که می…
بهزاد.ب·۴ سال پیشخاکستر و بانوستاره ای در تاریک و روشن آسمان میدرخشد! اکنون میتابد یا محو میشود؟ بلندی و پیوستگی سایه های درختان، برای غروب خورشید یا سر برآوردن آفتاب ا…
بهزاد.ب·۵ سال پیشگورکنبیل را با قدرت در خاک نرم باغچه فرو میکنم، در تاریکی مطلق جایی را نمیبینم، اما میدانم ، میدانم در باغچه حیاط خانهام هستم و زیر درخت سیب د…
بهزاد.ب·۵ سال پیشگردن سوختهبوی خرما توی سرم می پیچد ، نفس که میکشم تا معده ام میرود و پیچی میخورد و هرچه هست را با خودش بالا میکشد ؛ اوق میزنم... به سمت حیاط میدوم ،…
بهزاد.ب·۶ سال پیشبیست و چند سالگیگاهی درد تا استخوان ، نه ، نه تا مغز استخوان آدم نفوذ میکند .نه از آن درد ها که دست یا پایت تیر بکشد نه، از آنهای را می گوییم که حس میکنی…
بهزاد.ب·۶ سال پیشموثرروزها زیر سایه درختی که تو در میان خانه کاشتی تا شب مینشینم شب ها درمیان دره ای که تو در تختم ساختی می خوابم و صبح با صدایی کودکی که تو رها…