امید چه چیز عجیبی است. شاید عجیبترین چیز در جهان آدمها. چون تو را به نقطهای نامعلوم و گاهی ناشدنی در آینده پیوند میدهد، آنهم وقتی که از پا افتادهای و دنیا برایت به آخر رسیده. امید، ناگهان تو را از آدمی که هر رسیدنی را بعید میدانسته تبدیل میکند به ابرقهرمانی شکستناپذیر. آنوقت مثل اسب مسابقه از روی موانع میپری و با انگشت نقطهای را در دوردستها به خودت نشان میدهی که امید برایت ساخته. حتی مهم نیست که چقدر و چند بار ناامید شدهای، شاید تنها به سبب انسان بودن است که دوباره امیدوار میشوی، دوباره باورهایت را توی مشت میگیری، دوباره به لبخندها ایمان میآوری، دوباره به آدمها و رابطهها برمیگردی. امید شبیه درخت گیلاس آن حیاط قدیمی است که شاخههای انبوهش در تابستان، سایهی پهنی میشد برای شش سالگیهایت، وقتی با سهچرخه حوض بزرگ را دور میزدی. امید چهرهی کسی است که از تاریکی بیرون میآید و میگوید سلام. امید غریبترین کلمهای است که آدمی را از مه سرگردانی بیرون میکشد و به نور لرزان خیالی میبرد که هم محال است و هم ممکن.