بیتا حسینی نژاد
بیتا حسینی نژاد
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

لطفا برام فال نگیرید! (تجربه من از اسکیزوفرنی؛ قسمت پنجم)


بوی قهوه همه جا رو پر کرده. اولین زن از سمت راست سینی قهوه رو دور ذهنم می گردونه و به همه تعارف می کنه. بخار از فنجان ها بلند می شه. تو بیمارستانم و توی همون راهروی باریک. لیوان یک بار مصرف کاغذی ام رو محکم تو دستم نگه داشتم و منتظرم. منتظرم تا چایی ام خنک بشه. نه... شاید هم منتظرم تا تختم و ملحفه ها رو مرتب کنن تا بتونم برم توی اتاقم. سومین مرد از چپ میگه: "زودتر قهوه هاتون رو بخورین، فال بگیریم." جواب میدم و صدایم تو سرم می پیچه: " من که دارم چایی می خورم." چهارمین مرد قهوه اش رو فوت می کنه و جواب میده: " اشکالی نداره! من به جات فال می گیرم." .... نه! فقط نه!

صدای پرستار رو می شنوم: _ نام پدر؟... _ اولین باره بستری میشن؟.... ( و باز هم بوی قهوه). دومین زن بلند میشه و فریاد میزنه:" خب همگی فنجون هاتون رو به سمت قلبتون برگردونین. یکی هم فنجون این بچه رو (من!) برگردونه." زن سومی طره ی موهاش رو پشت گوشش می اندازه و اعلام می کنه:" من فال می گیرم." فنجان من رو برمی داره و با اخم به رگه های تیره ی قهوه خیره می شه. چند دقیقه سکوت برقرار میشه... میگم:" تا شماها ساکتین، من برم چندتا امضا بزنم برگردم." که صدای زن سومی بلند میشه: " فکر کنم بختت رو بستن!!!" دومین مرد میگه: " آره... آخرش دیگه تقریباً خودمون هم به همین نتیجه رسیده بودیم." و صدای خنده هر یازده نفر کل بیمارستان رو پر می کنه. هفتمین مرد از سمت چپ فنجان رو می قاپه و میگه: " یه کسی رو تو فالت می بینم... توی اسمش الف داره." جواب میدم: " خب تقریباً هر یاردانقُلی ای تو اسمش الف داره، اصلاً همین خودِ یاردانقلی هم دوتا الف داره." ادامه می ده: " اگه پنج مشت خاک با سه مشت کود کمپوست و دو تا هسته ی سنجد برام بیاری بختت رو باز می کنم." سومین زن میگه: " تو فنجونت گل کلم دیدم. یعنی بهت خیانت میشه. همون بهتر که بختت بسته ست."

کسی صدام میکنه: _ بیاین تو.... فعلاً هم اتاقی نداری. راحت باش.

میرم داخل اتاقم و بوی قهوه همراهم میاد. وسایلم رو میذارم روی تختی که حالا با ملحفه های سفید پوشیده شده؛ میگم: "اصلاً مشکل از قهوه تونه. اگه قهوه ی ریزتر می خریدین، من الان سرِ خونه و زندگیم بودم." و چایی یخ کرده م رو سر می کشم...


تجربه من از اسکیزوفرنیاسکیزوفرنیفال قهوهقهوه
مبتلا به اسکیزوفرنی. اینجا از تجربیاتم میگم. به والله، به پیر، به پیغمبر فیلم «یک ذهن زیبا» رو دیدم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید