میخوام خودم رو غرق کنم.
نه توی آب، توی کار. تقلا برای زندگی همچنان ادامه داره. اینبار توی اون بخش ازش هستم که مثلا داری میدویی، با سرعت، پاهات میگیره، ولی تو همچنان باید بدویی، چرا؟! نمیدونم. کار داری، کسی دنبالته، دیرت شده یا هر چی. گلوت میسوزه ولی میدویی. هیچی مهم نیست. فقط میدویی. این روزا میخوام بِدَوَم. جالب تر میدونید چیه؟ مغزم یه کار جدید یاد گرفته. اینو اخیرا حتی توی ورزش هم استفاده میکنم. هر جایی کم میارم از خورم میپرسم، سخت تر از شب بیداری نیست که، هست؟! سخت تر از داشتن یه بدهی گنده نیست که، هست؟! سخت تر از شبایی که کاری از دستت برنمیومد و مجبور بودی قبول کنی نشده که نیست. هست؟! اگه آره انجامش نده. ولی اگه نیست فکر نکن.
شبم صبح شده؟ شبم؟ شبِ. ولی زنده ام. همین خوبه. همین که از تخت کنده میشم و جون میکنم برای زندگی. خوبه. اینکه آخر شب از خودم میپرسم کاری هم کردی؟ و جوابم نه نیست. خوبه.
دلم میخواد اینجا درباره ی ی موضوع هایی مشخص بنویسم. از رندوم نوشتن درباره ی خودم خسته ام. خالی از هر گونه دستاوردی.
سعی میکنم بار بعدی ک ازش خودم میگم با دستاوردی باشه. اگر اینجوری نبود و دیدید چیزی از خودم نوشتم بدونید خیلی از نظر احساسی پر بودم.
گفتم قبل از عید با دوستم زیر بارون رفتیم دونات داغ خوردیم؟ و اونقدر اون لحظه بهمون چسبید و خوشمزه بود ک جفتمون توی اون چند دقیقه سکوت کرده بودم و داشتیم تصور میکردیم چطوری مزه اش رو توصیف کنیم. فکر نکنم گفته باشم. بعدا میگم😂
باید بخوابم. صبح ی روز خیلی شلوغه. شبتون بخیر❤️