میگفت نبات رو میزاره گوشه ی دهنش، سرشو میبره کنار شیر آب، آب خنک رو باز میکنه و دهنشو میگیره زیرش.
آب خنک از کنار نبات رد میشه، چطوری میفهمیدیم؟ وقتی ک چشماشو میبست. انگار وسط بهشت کنار نهر عسل بود.
انگار ی شربت شیرین تموم نشدنی داشت ک از مزه اش سیر نمیشد.
سرشو ک میآورد بالا، اروم از ساعدش میکشید روی لباش و گوشه ی لباش.
آب بخاطر کج بودن سرش زیر شیر ، مسیر گرفته بود و رفته بود کنار گوشش، از تار ب تار موهاش، کنار گردنش آب چکه میکرد.
ولی چشماش هم رنگ نبات بود. میدرخشید، برق میزد.
اونقدر با لذت نباتی که شده بود آبنبات رو توی دهنش میچرخوند که هوس میکردی امتحان کنی.
نبات توی دست عرق کرده ام یکم چسبناک شده بود.
حواسم پرت خیسی موهاش بود و بدون توجه نبات رو گوشه ی دهنم جا دادم.
سرمو بردم زیر شیر، اروم آب رو باز کردم، نمیدونم مزه ی لبای اون بود، یا واقعا دهنم مزه ی بهشت گرفته بود.
آب خنک، شیرینی نبات، گرمای باغ
نمیدونم

هیم. برای ادامه اش ایده ای ندارم. یعنی دارمااااا ولی حس میکنم اینجا قابل گفتن نیست😂. شما ادامه اش بدید. برام ادامه اش رو بنویسید. شاید خودمم ادامه اش رو توی سیو مسیج تلگرامم نوشتم.
میدونید نوشته ام نه شروع خاصی داره و نه هدفی از شروع و نه برای پایانش فکر دارم.
اما کلماتش قابل لمس هستند.
میدونید چی میگم؟ شما میتونید لمسشونکنید. جدا از لمس میتونید مزه هارو توش متوجه بشید.
بنظرم عده ی کمی هستن که میتونن کلمات رو طوری بنویسن که شما بتونید هر چی میخونید و جلوتر میرید،تصور و حس هم بکنید.
حالا شما کاملش کنید. چند خط هم کافیه. حتی اشکال نداره اگه داستان شما ناقص بمونه. شاید یکی پیدا شه و ادامه اش رو کاملکنه
زندگی همینه.
همه چیز همیشه کامل نیست
دلم براتون خیلی تنگ شده بود. چند روز اخیر چندباری سعی کردم بیام ولی دستام ب نوشتن نمیرفت. میرفت. ولی مغزم اجازه نمیداد حرفی بزنم.
تا دیشب ک چند خط از نبات نوشتم.
از طرفی هم اینقدر براتون چس ناله کرده بودم که اصلا روم نمیشد حرف بزنم😂😂😂😂😂😂.
الان خوبم. بدون چس ناله هستم.
چالش اخیر توی تلگرام رو دیدید؟! ک به chatgpt اکانت خودتون بگید شمارو رُست کنه. من انجامش دادم و واقعا غمگین شدم.
حتی اخر حرفاش برگشت بهم گفت میخوای میخ آخر تابوتت رو هم بکوبم؟ گفتم duuudeeeeeeee داری با من چیکار میکنی؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
ولی بهش گفتم بکوب عزیزم. اشکالی نداره ک.
دوستامم انجامش دادن یکی دوتاشون. یکی دو نفر دیگم گفتن میترسن انجامش بدن.
گفتم بهشون ترس از چی؟ یکیشون فکر کرد کلا دارم سوال میپرسم از چی میترسید و برگشت گفت از مردن آدم های مورد علاقه ی زندگیم.
خندیدم و بهش توضیح دادم منظورم رو
بعد یکم فکر کردم گفتم منم میترسم حرفم شاید احمقانه باشه اما بهش گفتم انگار ولی آدمهارو فریز میکنن، یعنی عده ای آدم هستنک درخواست چنین کاری میکنن تا در آینده وقتی علم پیشرفت کرد زندشون کنن.
وقتایی ک میترسم از مرگ عزیز هام ب این فکر میکنم. فکر میکنم ک تلاش های الانم برای همینه. ک اونقدر توانایی داشته باشم ک چنین کاری کنم.
ولی خب انگار ته دل هممون میدونیمیکم مسخره هست.
نمیدونم.
راستی من متوجه شدم ک من برای دوستام آلارم هستم😂
اینجورین ک من رو فلان ساعت بیدار کن، من باید تایمر بزارم روی گوشیم که یادم نره.
توی تایمر گوشیم هی عنوان های فلانی رو بیدار کن، فلانی رو بیدار کن روی زمانهای مختلف افتاده.
خوشحالم
اخیرا خیلی خیلی خواب میبینم و انگار ب خواب معتاد شدم. بعضی وقتا میخوابم ک خواب ببینم.
شاید بگید خب بلوبری تو زندگیت چی کار کردی عزیزم.
باید بگم مسیر همچنان همونه و تنها فرقی ک کرده اینه ک تصمیم دارم تا یک سال آینده همین موقع، هر کاری ک دارم الان جلو میبرم رها نکنم. کار های اشتباهی نیستن صرفا نباید رها بشن.
میخوام اصلا ولشون نکنم و هر طوری ک هست انجامشون بدم.
هر طووووووری ک هست.
از این شاخه ب اون شاخه خسته ام کرده.
انگار شدم آچار فرانسه. از هر چیزی ی چیزی میدونم و از هر چیزی انگار هیچی نمیدونم.
این خوب نیست.
خودمونو با برق هایی ک روزها و شب ها میره سازگار کردیم.
ی چیز جالبی ک من فهمیدم و حس میکنمکمتر کسی خیلی دقت کرده باشه اینه ک روزایی ک ساعت ۱۱ برق میره، فرداش هم ساعت ۱۱ برق میره
یعنی دو روز پشت هم ۱۱ برق میره.
حس میکنم دارم شرطی میشم😂😂وااااقعا دارم شرطی میشم😂😂😂😂😂😂
دوتا فیلم قشنگ هم دیدم که باز میگم بهتون چیا بودن. بنظرم خیلی خیلی خییلی قشنگ بودن و احتمال میدم اصلا دیده باشینشون. من زیاد فیلمی نیستم و بیشتر سریال میبینم. سریال انگار همیشه هست و هیچوقت تموم نمیشه. من تاجایی ک بتونم قسمت های آخر سریال رو نمیبینم چون اینجوری وایب اینکه تموم شده رو ندارم. انگار همیشه اون سریال رو دارمش.
خب دیگه همین
همیشه شب بخیر میگفتیم اما امروز روز بخیر داریم.
امیدوارم ی روز به شدت خفن بسازید
حیحیحیحیحیحیحیحیح