ویرگول
ورودثبت نام
بلوبِری
بلوبِریحس میکنم یه پنجره هستم که رو به یه جنگل بارونی باز شدم. نفس های عمیق میکشم. به صداها، بیشتر توجه میکنم. به چهره ها نگاه میکنم. خودم رو در اغوش میگیرم.
بلوبِری
بلوبِری
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

۵ مهر ۴۰۳

همیشه توی زندگیم از خودم میپرسم من نمیدونم چی میخوام اما با این حال توی هر چیزی دارم سرک میکشم. امروز قلم رو به دست گرفتم و تصمیم گرفتم بِکِشَم. راستش هیچوقت ب اندازه ی امروز هیجان زده نبودم. برگه های سفید کاغذ که مثل همه ی برگه های دیگه دچار سرنوشتشون شده بودن و داشتن توسط مداد به سیاهی میرسیدن. شوق اینکه دارم
یچیزی خلق میکنم. ارامش‌اون لحظه. من میدونم آرزوهام خیلی زیاده و شاید ی روز دیگه با ی چیز دیگه ب همین اندازه خوشحال شدم. اما الان حالم خیلی خوبه. داشتم فکر میکردم همیشه ب همین اندازه از خلق کردن لذت میبردم. چند روز گذشته تصور اینکه چه ایده های برای عکاسی دارم، تصورشون. اصلا نمیدونید چقدر قلبم تند میزد از خوشحالی.

کاغذعکسایدهخوشحالی
۱
۰
بلوبِری
بلوبِری
حس میکنم یه پنجره هستم که رو به یه جنگل بارونی باز شدم. نفس های عمیق میکشم. به صداها، بیشتر توجه میکنم. به چهره ها نگاه میکنم. خودم رو در اغوش میگیرم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید