حقیقتا حس میکنم هر چیزی کاینجا بنویسم اتفاق می افته. هیجان اینکه بالاخره به خودم اجازه دادماینجا بیام حرف بزنم و بنویسم بهم کلی حس های خوب داده. دلم میخواد خیلی خیلی درباره ی جزئیات همه چیز بنویسم. اما خب به قول یه کامنت "بهتره بعضی چیزا توی گالری بمونه". همیشه به خودم میگم خیلی از کارایی ک تو بابتشون خودزنی میکنی و میگی وای چرااااا، آسون ترین کار برای ی عده ی دیگه هست. بخاطر همین نمیخوام هنوز برم عقب. دیشب ب چند تا از دوستامگفتم ک دارم وبلاگ خودمو مینویسم. ولی آدرسشو بهشون نمیدم چون من اینجارو صرفا برای علاقه مندی و تخلیه ی هیجاناتم انتخاب کردم.
با اینکه ب سرم زده توی زمینه ی علمی و کاری هم ی سری چیزا بزارم توی صفحه ام. اما خب. بوی نسکافه میاد. دوست ندارم این بو رو. چایی تا وقتی هست چرا این چیزا واقعا؟
دوست دارم براتون از ی سری آدما بنویسم اما خب نمی دونم از کی شروع کنم. گاهی وقتا میام توی نوشته هام خودمو دیس کنم بعد به خودم میگم چرا با خودت چنینکاری میکنی :). این تو خیلی مظلومه. خیلی خیلی مظلومه. مظلوم هم نباشه تا به امروز پا به پای تو و تصمیماتت ک خیلی وقتا شاید درست نبودن جلو اومده. سلامتشو بخطر انداخته. بخاطر همین نباید دلشو بشکنی. میدونی چی میگم؟ ی روز نشستم برای خودم گریه کردم. برای مَن در اصل. برای شخص خود مَن. نشستم گریه کردم ک چرا من اینقدر بهت ظلم کردم. چرا اینقدر اذیتت کردم. چرا ی بار نگفتی نکن و همیشه همراهم بودی. :).
نمیتونم کلامی ازت تشکر کنم. اما قول میدم بیشتر مراقبت باشم. به چیزایی ک میخوری توجه کنم. بهت عشق بورزم.مراقب سلامتیت باشم. تا جایی ک بتونم برای روحت وقت بزارم. بهت قول میدم.