ویرگول
ورودثبت نام
ساد
ساد
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

آسمان

آسمان را محترم می شمارم. شاید بخاطرِ وسعتِ بی حد و مرزش و شاید بخاطرِ پرندگانِ رهایش. شاید هم بخاطرِ رنگِ آبی اش که روحم را نوازش میدهد.

آسمان برای من معنای دیگری دارد. من با او حرف میزنم. اینگونه احساس میکنم توسطِ او با خیلی از موجوداتِ دیگر هم، هم کلام شده ام؛ پژواک صدایم تا آن سوی آسمان ها بازتاب پیدا خواهد کرد. شاید آسمان سخنِ مرا به مرغِ دریاییِ آن سوی اقیانوس های آرام نیز برساند.

تا حالا دیدین مرغِ دریایی رژ بزنه؟ جالبه
تا حالا دیدین مرغِ دریایی رژ بزنه؟ جالبه

هر وقت غم به وجودم رخنه میکند به آسمان رو میکنم. و به این می اندیشم که آسمان عجب شکوهی دارد. دردِ من کجای این عظمت توانِ گنجایش دارد؟ و اینچنین دردِ خود را به بادِ فراموشی میسپارم و پشتِ سرش آب می‌ریزم

آسمان را واهمه ای نیست از باریدن. او می بارد و می باراند دل های خسته ی ماتم زده را. دل هایی که بغض بر پیکرِ آنان خدشه انداخته را غبار روبی میکند و بیابان های چشم به راه را بهاری.

آری باران غصه اش رحمت است. به غصه خوردنِ باران غبطه میخورم. او غصه اش موجبِ رأفت است؛ آنوقت من چی؟ غصه ام موجبِ زحمت است. هر وقت دایه ام مرا در حالتِ مویه میدید غرغر هایش را در زمینه ی آنکه این یارو باز هم شروع کرد، آغاز میکرد. و من دریافتم که گریه هایم باید بی صدا و پنهانی باشد تا موجبِ آزار نگردد.

آسمان در قنوتِ نماز هایش چه میگوید که اینگونه یوسف شده است؟ چه ذکری را میگوید که اینگونه خداوند از چرک پاکش کرده است؟ حتما او اسمِ اغظمِ خدا را می‌داند.

دلم میخواهد آسمان باشم. آنقدر بزرگ باشم که غم ها و نگرانی ها، در پیشِ چشمانم رنگ بازند. می‌خواهم زلال باشم از هر گزندی. میخواهم غصه ام رحمت شود نه زحمت. میخواهم آبی باشم.

این عکسه رو خودم گرفتم. اینقدر که قشنگه بعضی وقتا شک میکنم خودم گرفته باشمش
این عکسه رو خودم گرفتم. اینقدر که قشنگه بعضی وقتا شک میکنم خودم گرفته باشمش




آسماننویسندگیآبیمرغ دریاییداستانِ یک‌ رویا
کس نخواهد فهمید بدان عمرِ درازش که این تن چه کشی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید