ساد
ساد
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

دنیای خیالی

در کوچه پس کوچه های خیابانِ خیال قدم میزنم.

همانجایی که مصالح ساختمان هایش از کریستال خالص است و محصولات درختان شان از ناب ترین بستنی ها و لواشک ها.

همانجایی که کسی زحمت باز و بسته کردن در خانه اش را به خودش نمی دهد، زیرا موجودیت چیزی به اسم دزد هنوز به اثبات نرسیده است.

آنجا که در مدرسه هایشان بجای تاریخ و هندسه، شاد زیستن و از خود گذشتگی را تدریس می کنند.

آنجایی که مردمانشان ناامیدی، دروغ و تنفر را بیماری خطرناکی می پندارند و از آن ها دوری می جویند.

هروقت از دنیا و مشغله هایش خسته می شوم سری به این شهر می زنم و با مردمانش به گفتگو می پردازم.

افسوس که نمیتوانم برای همیشه در آنجا گم شوم.



خیالگفتگوی خیالیمردمان شهر رویا
کس نخواهد فهمید بدان عمرِ درازش که این تن چه کشی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید