
اول که کتاب را دیدم خیلی خشک به نظر می آمد. ولی با کمی خواندن، نظرم به کل عوض شد. عجب روایتگری جالب و جذابی!
دکتر بولگاکف که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده است، با شرایط واقعی پزشکی در روستایی دورافتاده رو به رو می شود. کسی که در کتاب های پزشکی بوده است حالا واقعا طبابت می کند. نمی دانم چقدر می توانید واقعیت کلینیکی و تفاوتش با کتاب های علمی را حس کنید.
وقتی یک نفر باید در بیمارستان در همه بخش ها از کودکان گرفته تا زایمان کار کند. بیمارهای عجیب و غریب که ممکن است در هر ساعتی سر بزند یا لازم باشد پیش آنها رفت. بیمارهایی که بیماری شان را نمی پذیرند یا کسانی که برای درمان التماس می کنند.
دکتر جوان حتی وقت نمی کند ریشش را بتراشد! یا اینکه روزنامه دیرتر به آنجا می رسد. دوست ندارم ماجراهای کتاب را لو بدهم، باید حرف های خودِ دکتر را بشنوید. وقتی فکر می کنم که تنها به روستایی دورافتاده بروم که برف راه را می بندد و سرد است، باید بیست و چهار ساعته طبابت کنم، روزنامه روز هم به دستم نرسد و شب ها هم خواب نداشته باشم؛ واقعا تن و بدنم می لرزد!
من دانش خاصی ندارم ولی روش های درمان آن موقع روسیه با حالا متفاوت است. مثل اینکه آن موقع پنی سیلین نبوده است. حتی روش های استریل کردن هم متفاوت به نظر می آمد. بسیاری از بیماری های کتاب را ندیده ام.
دکتر خیلی شجاع بود که تک نفره کارهای درمان پیچیده را انجام می داد. او هرشب هم مطالعه می کرد. برایم خیلی جالب بود. رابطه پزشک با بیمار در کتاب مورد توجه است. یک ماما هم در بیمارستان به دکتر کمک می کرد.
اتفاقات ترومایی زیاد و قابل توجهی هم در آن روستا اتفاق می افتاد. دیگر چه اتفاق و بیماری سخت تری ممکن است با آن مواجه بشوم!؟ ماجراهای آن قصبه دورافتاده تمامی ندارد!
خلاصه کتاب لذت بخشی برایم بود؛ به خصوص شجاعت و مهارت دکتر بولگاکف.
یادداشت های یک پزشک جوان، میخائیل بولگاکف، مترجم آبتین گلکار، نشر ماهی، ۱۴۰۰ش.