و در نهایتا میگه هیولا در آستانه «شدن» قرار دارد. هیولاها فرزندان ما هستند: آنها را به دورترین حواشی جغرافیایی و گفتمانی تبعید میکنیم، جایی نهان در لبه دنیا و لایههای ممنوعه ذهن، اما همیشه باز میگردند.
و وقتی که بازگردند نه تنها دانشی کاملتر از جایگاه ما در تاریخ با خود میآورند، که گفتمانی مقدستر به همراه دارند زیرا که خاستگاهش در آن «بیرون» بوده.
از داستان زال و سیمرغ یاد کنیم:
چو آن کودک خرد پرمایه گشت/ بر آن کوه بر روزگاری گذشت
یکی مرد شد چون یکی زاد سرو / برش کوه سیمین میانش چو غرو
و در خواب سام:
جوانی پدید آمدی خوب روی / سپاهی گران از پس پشت اوی
بدست چپش بر یکی موبدی / سوی راستش نامور بخردی