چین شی هوانگ، فردی که تمام چین را یکپارچه کرد، دیوار بزرگ چین را ساخت و اولین امپراتور چین نامیده شد، در سن 50 سالگی پس از فتوحات و سازندگی های بسیار، میخواست مرگ را دور بزند و جاودانه شود، از این رو به کیمیاگرانش دستور ساخت اکسر جاودانگی را داد، او اکسیر جاودانگی را نوشید، اکسیری که از جیوه و گرد یشم ساخته شده بود، اکسیر باعث از کار افتادن کبد، مرگ مغزی و در نهایت مرگش شد، اکسیر جاودانگی او به اکسیر مرگش تبدیل گشت و اینگونه اولین امپراتور چین در گذشت خادمانش برای حفاظت از او در دنیای پس از مرگ 7 هزار سرباز سفالی را ساختند و در مقبره ی او قرار دادند تا در دنیای مردگان همچون این دنیای ارتشی برای حفاظت از خود داشته باشد که در نهایت تبدیل به یکی از عجایب 7 گانه جهان شد این یکی از اندوه تلاش های انسان ها و نتایج و دستاورد های رسیدن به جاودانگی بود که پایان همه آن ها یکی بود، مرگ.
فرقی نمیکند امپراتور کشوری پهناور باشی یا کارمند ساده در کشوری کوچک، ترس از مرگ و میل به جاودانگی عنصری مشابه در تمام انسان ها است، از این رو رویای جاودانگی هنوز زنده است. چند هزاره بعد از مرگ امپراتور یعنی در سال 1967 فردی به نام جیمز بدفورد از سرطان درگذشت، اما او ایده ای برای دور زدن مرگ داشت، او که دچار سرطان خون شده بود از دوستانش خواست که او را منجمد کنند و در همان حال نگه دارند تا زمانی که بشر بتواند سرطانش را درمان کند، در نتیجه بدفورد به اولین انسانی تبدیل شد که بدنش منجمد یا به عبارتی CRYOGENICALLY FROZEN شد سوالی که پیش می اید این است که آیا میتوان یک انسان را منجمد کرد و به طور نامحدود آن رانگهداری و در زمان مناسب او را رها و درمان کرد. تو این مطلب میخوایم 2 تا از ایده های جاودانه کردن انسان رو بررسی کنیم که ببینم آیا میتوانیم مرگ رو دور بزنیم یا هنوز هم تسلیم خواهیم شد؟
سرد کردن بدن که به آن CRYONICS نیز میگویند، از واژه یونانی آمده است و به معنای GET COLD است هدف این روش سرد کردن ایمن یک انسان و نگهداری او برای مدتی مشخص و در نهایت آزاد کردن ایمن او از انجماد است، ولی آیا این روش امکان پذیر است؟ برای پاسخ به این پرسش باید مفاهیم نظریه سرد کردن (CRYONIC) رو رها کنیم و وارد حیطه علمی سرد کردن یعنی زیست انجمادی یا cryobiology شویم. علم cryobiology تاثیر دمای پایین بر سیستم های زنده را بررسی میکند، بررسی ها نشان میدهد که سرد کردن (CRYONIC) یک موجود باعث کاهش فعالیت های سلولی آن میشود، دمای منفی 130 درجه سانتیگراد دمایی است که تمام فعالیت های سلولی متوقف میشود و به عبارت دیگر زمان برای سلول می ایستد، و سلول دیگر پیر نمیشود. پس اگر بتوانیم موجودی را به این دما یا کمتر از آن برسانیم از لحاظ تئوری ما مانع از فرسوده شدن و پیر شدن موجود شده ایم، همان (CRYONIC) و میتوانیم آن را برای مدت نامحدودی نگهداری کنیم. اما بخش سخت این کار اینجاست که باید این کار را بدون آسیب زدن به بدن انجام بدهیم، فرض کنید میخواهیم یک گلبول قرمز را منجمد (CRYONIC) کنیم، سلول های بدن ما در دمای 37 درجه سانتیگراد که همان دما بدن انسان است زندگی میکنند، اطراف و درون این سلول ها را مایعی شامل آب وترکیبات شیمیایی مختلف گرفته، وقتی که ما دما را به زیر صفر می بریم، آب درون سلول و خارج آن شروع به منجمد شدن و تشکیل کریستال های یخ میکند کریستال های تیزی که قادرند سلول را پاره و تکه تکه کنند، همچنین سلول دچار شوک اسمزی میشود زیرا کاهش دما انحلال مواد در آب را دچار تغییر کرده همه ی این عوامل به ما میگویند که سلول قبل از اینکه به دمای -130درجه برسد خواهد مرد، البته که تمام موجودات در طبیعت اینگونه نیستند و سازکار هایی برای مقابله با این یخ زدگی دارند، مثلا در نوعی ماهی پروتئینی ضد یخ ترشح میشود که هنگامی که دما به صفر درجه برسد آب درون بدن ماهی یخ نزند و مانع از تیکه تیکه شدن بدنش میشود، یا قورباغه ای وجود دارد که موادی را ترشح میکند که میتواند در دماهای پایین زنده بماند . آب بدنش را از یخ زدن حفاظت کند، البته که تا به حال روشی کارآمد برای استفاده از آن بر روی بدن انسان پیدا نشده است، اما دانشمندان با استفاده از این داده ها و روش های دیگر روشی را ساخته اند به نام شیشه ای کردن یا vitrification که در این روش از موادی به نام CAP یا ضد یخ زدگی استفاده میکنند، که مانع تشکیل کریستال های یخ در هنگام انجماد میشود. در نتیجه توانستند سلول ها و برخی از ارگان ها را سرد کنند بدون اینکه کریستال یخی تشکیل شود و بافت را تکه پاره کند سوال اینجاست که آیا الان میشود با درست کردن این مواد می توان به جای یک سلول یا بخشی از بافت یک انسان کامل را سرد کرد؟ جواب باز منفی است، برای اینکه یک انسان را بخواهیم سرد کنیم به مقادیر زیادی از CAP نیاز است که در مقادیر بالا سمی است، مشکل بعدی مقدار آب زیاد موجود در بدن ماست که این کار ما را برای عدم تشکیل یخ سخت میکند، و مشکل مهم تر این است که باید فرایند سرد شدن را به سرعت و یکنواخت انجام بدهیم که این عمل آن هم برای یک انسان که موجودی پیچیده با لایه های مختلف است کار را تقریبا غیر ممکن میکند، حتی اگر بتوانیم با موفقیت انسان را سرد کنیم بدون اینکه آسیبی ببیند، تازه نصف راه را رفته ایم، بخش بعدی آن ذوب کردن صحیح است بدون اینکه اندام یا بخشی از بدن اسیب ببیند که لازمه ی آن ذوب شدن یکنواخت تمام بخش ها است تا اندام ها دچار یخ زدگی یا بد تر از آن ترک و تکه تکه شدن نشوند دانشمندان تا حالا توانستند که رگ های بدن و قرنیه چشم و دریچه قلب را شیشه ای کنند و تقریبا به طور موفقیت آمیزی آن را دوباره گرم کنند ولی برای یک موجود بزرگ و پیچیده ای مثل انسان تقریبا نشدنی و دست نیافتنی باقی مونده، حال سوال پیش میاد که چه بر سر جیمز در یخ اومده؟ متاسفانه ایشان هم نتونستن مرگ رو دور بزنن و حیله ی اون کار ساز نبوده. حتی اگه روزی بتونیم (CRYONIC) رو انجام بدیم باز برای جیمز بدفورد چیزی تغییر نمیکند.
پس تا اینجا متوجه شدیم اگر بخواهیم جاودانه بمانیم منجمد کردن خودمون نه تنها کمکی بهمون نمیکنه بلکه باعث ترکیدن و تکه تکه شدن تمام بدنمون میشه که خب این چیزی نیست که دنبالشیم باید به فکر یه راه حل بهتر باشیم.
برای اینکه بتونیم خودمون رو جاودان کنیم باید بتونیم مشخص کنیم که ما چی هستیم؟ یعنی چه چیزی "من" اصلی است؟ قلب، پا، بدن ، روح یا... چیز دیگری این "من" را تشکیل میدهد، دوستان مطمئن باشید نمیخواهم بحث رو فلسفی و حکیمانه بکنم، نه به هیچ وجه، بلکه دنبال راهی هستم که جاودانه بشیم و نذارم عزرائیل ما رو با خودش به اون دنیا ببره برای این کار هم باید اون جوهره رو پیدا کنیم و جوهره "من" رو جاودانه کنیم، برای این کار از حرف یک فیلسوفی کمک میگیرم، حقیقتش اسمش رو نمیدونم ولی حرف زیبایی زده، "بشری که حق اظهار عقیده و بیان اندیشه خود را نداشته باشد موجودی زنده به شمار نمیرود." طبق حرف ایشون موجود زنده کسی است که بتونه تفکر کنه و بیانش کنه به عبارت دیگه "من" همون مغز با تمام متعلقاتش مثل حافظه، تفکر، تصمیم گیری و.... پس اگه بتونیم همه این ها رو جاودانه بکنیم در واقع خودمون رو جاودان کردیم، که کار ساده تر و بهتری نسبت به منجمد کردن خودمون و دوباره ذوب کردن به امید اینکه روزی بشر بتونه بیماری ها رو درمان کنه خب پس روش دوم جاودانگی رو اگه بخواهیم بدونیم میشه اپلود کردن ذهن واطلاعات اون در یک سرور مجازی یا همون اپلود کردن مغز.
تو این روش ما ذهن خود را اسکن میکنیم و سپس میتوان این اطلاعات را در یک فضای دیجیتالی بارگذاری کرد و مابقی عمر جاودان خود را در یک محیط دیجیتالی همانند یک بازی ویدیویی با آواتاری خاص سپری کنیم و شاید هم بتوانیم با دنیای واقعی نیز ارتباط برقرار کنیم، یا حتی میتوان این اطلاعات را در یک بدن واقعی رباتیک اپلود کرد و با ظاهری رباتیک به زندگی خود ادامه دهیم، البته که کار آسانی نیست و چالش های مختلفی جلوی ما قرار داره که میخوایم اون ها رو بررسی کنیم
اولین چالش ما در اسکن کردن ذهن شناخت کامل و دقیق مغز است،. برای مهندسی معکوس یک ماشین باید بدانیم که هر قطعه برای چیست و چه نقش و عملکردی را در این سیستم پیچیده ایفا میکند تنها این موقع است که میتوانیم از روی آن ماشین دیگری ساخت، اسکن کردن ذهن نیز اینگونه است، در ذهن 86 میلیارد سلول عصبی به نام نورون وجود دارد که این نورون ها پیام عصبی را تولید و منتقل میکنند، محل ارتباط نورون ها با هم برای انتقال پیام را سیناپس میگویند یعنی جایی که 2 تا نورون به هم میرسند و میخوان پیام رو بین همدیگه منتقل کنند این نورون ها حدود 100 تریلیون سیناپس برقرار کرده اند که انواع مختلفی دارند، برخی از این ها سرعت بیشتری دارند، برخی کند ترند و برخی هنگام یادگیری رشد میکنند و برخی آب میروند، و برخی از آن ها با گذشت زمان پایدار تر میشوند، که این اخری در فرایند یادگیری و ایجاد عادت نقش دارد به همین دلیله که وقتی کاری رو زیاد انجام میدیم به اصطلاح ملکه ذهنمون میشه و دیگه انجام اون کار مثل روز های وال سخت و انرژی بر نیست، و برخی نورون ها پیام های گروهی را تولید میکنند که همزمان دسته ای از نورون ها رو تحریک میکند، همچنین علاوه بر نورون ها سلول های دیگری نیز در مغز وجود دارند که تعدادشان از نورون ها بیشتر است و به نورون ها متصل اند، قبلا فکر میکردیم که نقش آنها تغذیه وپشتیبانی از نورون هاست ولی امروزه اطلاعاتی به دست آوردیم که برخی از اون ها خودشون سیگنال های عصبی تولید میکنند، که هنوز درکی از کارکرد و عملکردشون نداریم، به طور کلی هنوز مغز برای ما جعبه ای در بسته است که خب این کار ما رو برای اسکن کردن اطلاعات اون سخت میکند، حال فرض کنید که ما تونستیم مغر رو بشناسیم، چالش بعدی نحوه اسکن کردن مغز هستش. روشی که امروزه برای اسکن کردن مغز استفاده میشه Magnetic Resonance Imaging یا همان MRI هستش که تو این روش امواج مغناطیسی رو تشدید میکند و میتونن با دقت 0.5mm مغر رو اسکن کنند، البته برای اسکن کردن سیناپس ها باید وضوح آن در ابعاد میکرو متر باشه که یک هزارم میلیمتر هست، و برای این که متوحه بشیم نوع سیناپس چیشت به وضوح بهتری نیز نیاز داریم، که اگر بخواهیم این وضوح را از تکنیک MRI به دست بیاوریم به چنان قدرت مغناطیسی نیاز داریم که باعث میشه مغز ما بپزه و بسوزه که خب این چیزی نیست که ما دنبالشیم، تکنیک دیگر برای اسکن کردن مغز استفاده از میکروسکوپ الکترونی است، که خب وضوح بالاتری داره ولی برای استفاده از اون نیازه که ابتدا فرد رو بکشیم که اصلا این تکنیک و فناوری نزدیک به اون چیزی نیست که ما بهش نیاز داریم، بنابر این نحوه اسکن از مغز هم هنوز یک چالش بزرگ در برابر اپلود کردن ذهنه
حال فرض کنید که توانستیم ذهن را اسکن و اطلاعات آن را به دست آوردیم چالش بعدی ما چگونگی تبدیل و ذخیره اون اطلاعات به صورت دیجیتالی است. برای این کار ها به یک ابر کامپیوتری نیاز داریم که قدرت پردازش آن برابر با قدرت پردازش مغز یک انسان باشد و همچنین به حافظه ای برای ذخیره سازی این حجم زیاد از اطلاعات نیاز داریم، که البته نکته خوب ماجرا این جا است که علم هر روز در این زمینه ها در حال پیشرفت است و ما هر روز نزدیک تر به بدست اوردن توانایی اسکن ذهن و بارگذاری آن شده ایم، ما شبکه های عصبی مصنوعی خلق کرده ایم که از آن ها در موتور های جست و جو، دستیاران مجازی در گوشی ها و ماشین های خودران و... هستیم، البته که هنوز نتوانستیم شبکه مصنوعی متشکل از 86 میلیارد نورون بسازیم ولی با این روندی که پیش میرویم دور از دسترس نیست البته که چالش ها تمام نشده اند، چالشی که کمتر ممکنه به آن توجه کنیم مشکلات اخلاقی و حقوقی است که ایجاد میشود، این که چه کسی به اطلاعات ذهن ما دسترسی داشته باشد و اینکه ما پس از بارگذاری ذهن و جاودانگی مان در دنیای دیجیتالی از چه حقوقی برخوردار هستیم این ها سوالات اساسی در این راه هستند،
متاسفانه به اخر مقاله رسیدیم ولی همچنان راه تضمین شده و ایمنی برای جاودانه کردن خودمون نتونستیم پیدا کنیم، و تنها سرنوشتی که اکنون همه ی ما همچون گذشتگان داریم، مرگ است. البته که چیز ناگواری نیست مهم این نیست که در آخر سرنوشت ما چه میشود مهم این است که تا آن لحظه چه بوده ایم و چگونه زیسته ایم در آخر این مطلب را با شعری از سعدی به پایان می رسانیم.
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت/ دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ/ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
سعدی