داشته‌هایم
داشته‌هایم
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

به نام انسان

در جهانی که می‌توان همه چیز شد, آدم به دنیا آمدیم و "انسان" شدیم. حالا جداً انسان شده‌ایم؟ یا فقط شبیه موجودات چهار دست و پای به گمان عاقل هستیم؟ انسان شدن درد دارد؛ در دنیایی که می‌توان هرچیز شد، انسان شدیم...مثلا آینه بودن چه مشکلی داشت؟ یا حتی بالشتکِ عروسکی دختر بچه‌ها چطور؟ یا حتی می‌توانستیم یک شاخه گل باشیم. به گمانم یک شاخه‌ گل به مراتب بیشتر از وجود آدمی، تکثیر شادی را بلد است. انسان بودن اما تبعات زیادی دارد! به دنیا می‌آییم و تمام بچگی‌مان را در آرزوی بزرگ شدن به سر می‌بریم اما همین که بزرگ می‌شویم تنها یک آرزو برای‌مان باقی می‌مانَد: "کاش دوباره برای لحظه‌ای، کودکی کوچک شوم." و در همان سن و سال و در عین بزرگی متوجه می‌شوی که عضو بسیار کوچکی از این جهان وسیع هستی. انگار زندگی‌مان در همین تناقض‌ها ترجمه شده؛ مترجمش کیست؟ ما؟ انگار افتضاح‌ترین مترجمان تاریخ شده‌ایم که! بزرگی را در کودکی و کودکی را در بزرگی آرزو می‌کنیم؛ مرگ را در زندگی و زندگی را در مرگ خواهانیم. که نفس می‌کشیم اما خفه می‌شویم...مردگانِ به ظاهر زنده‌ای که نمی‌دانند آن زندگان به ظاهر خوابیده در خاک، شاید وجودشان زنده‌تر از زنده بودن موجوداتی شبیه من و شما باشد. زنده‌ایم و به زنده بودن‌مان معترضیم، اما همین که کسی از میان‌مان می‌رود عجیب معترض می‌شویم به نبودنش. عجیب، عجیبیم ما! عجیب و غریبیم ما! عجیب‌ترینِ این دنیای غریبیم ما! ما انسان‌های به ظاهر زنده.

"شاد بودن هنر است گر به شادی تو دل‌های دگر باشد شاد
زندگی صحنه‌ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه‌ی خود خوانَد و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد"

.

.

.

#داشته_هایم

انسانمرگ زندگیابدیتخدا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید