نسرین ورزیده·۱ ساعت پیشادامه داستان(فصل دوم)مشیانهعجبا!کز گذر کاشی این مزگت[1] پیرهوس "کوی مغان است دگر بار مرا"گرچه بس ناژوی[2] واژونهدر آن حاشیهاش،مینماید به نظرپیکر مزدک وآن باغ…
نقاش آینه ها?درکاریزما·۱۶ روز پیشاسیرِ شهر بی غروب ...کاغذی مچاله شده و به درد نخورم .یعنی یک روزی برایشان خوب بودم اما بعد بی مصرف شدم و دورم انداختند . حالا... من معلق بین فضا .
سهراب خانبدر | Sohrab Khanbadr·۳ ماه پیشرقص با طوفانمسئله اینجاست که عید آمد، با خودش یک طوفان از انگیزهها، فرصتها و رویاهای جدید را به ارمغان آورد، مثل موجی در دل دریا که سونامیای از تغیی…
طوبا وطنخواه·۳ ماه پیشصدای نیوجرسیهاصدای نیوجرسیها*ازدحام جمعیت و صفِ ماشینهای پارک شده در حاشیه جاده کمربندی، مربی سوارکاری را با همه مشغلههایش متوقف میکند تا او هم یکی ا…
Alan Shahدرسرزمین نوشته های رنگی·۳ ماه پیشتن هاشما باید تنها بودن را احساس کنید و در اعماق آن غرق شوید و هوای بدون تن را لمس کنید و در میان شکل ها خط شوید و در هجوم چشم ها تاریک شوید. آن…
رها🤌⚘💜·۳ ماه پیشدستان من...یا توخون لباس سفید تمیز میشه اما خونی که رو دست بریزه هرگز....شاید تمیز شه اما خاطرش همیشه زندس
مرتضی یوسفیمقدم·۳ ماه پیشدر نکوهش عمر درازگاهی به تناسخ فکر میکنم. نه به اینکه حقیقت دارد یا نه، بلکه به اینکه چه چیز دلگرمکنندهایست. این که آدم خیال کند فرصتهای بیپایانی ب…