Souji
Souji
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

حوالی زندان هیات امنایی

سلام.

حالم خوبه، یعنی داره سپری میشه و داره خاطره میشه

راستش میخواستم بنویسم اما واژه هام تاب و توان حرفای تو ذهنمو نداشتن و‌ندارن شاید بهتره کلا بیخیال نوشتن بشم ، حس میکنم با روح و روانم به مشکل جدیی خوردم ،یا نه هنوز واژه ها باهام صمیمی نشدن ،بنظرشون ادم نچسبی ام .

تا دیروز از مرد درشکه سبزه مینوشتم الان باید از راننده تاکسیا بنویسم اخه مدرسه ام عوض شده. ،از روزی که قدم گذاشتم تو این مدرسه حس میکنم وارد زندون شدم ، من زندونی هستم که ۸ ماه به اینجا تبعید شدم ،زندون کوچیکیه زندون بان هاشم عیی اصلا تعریفی ندارن از ورود من به اینجا دو روز نمیگذشت که به طرز وحشیانه ای به موهای قشنگ بهم ریخته ام فش و مش نسار کردن ،روزای سخت زندان به سختی داره سپری میشه ، هم اتاقی های نچسبی ام دارم بج یکی که بشدت بم چسبیده حتی میرم توالت ام ولم نمیکنه دو بار قالش گذاشتم که دیگه ول کنم شه اما نه نشد ، دیگه باهاش کنار اومدم همه جا بام میاد ،دختر ارومیه نمیتونم بفهمم این چسب دو قلویی که بهم چسبونده از چ نوعه دنبال چیه ..

و روزای زندان همچنان داشت سپری میشد که تو ده انسانی با ی دختری برخورد کردم اونم تازه وارد بود ، میشه گفت عاشق شدم ،چشای خیلی قشنگی داشت از روزی که اونو تو زندون دیدم ، تحمل زندون جدید واسم اسون تر شده یعنی حواسم به اونه ،سر صف ،زنگ تفریح ،تو توالت میدونین قیافش شبیه کیه ؟ شبیه یاسمن تو سریال لحظه ی گرگ و میش از یکی از دوستاش شنیدم دختر ارومیه خیلی اروم ،طوری که در طول دو سال دوستی با این دختره بیشتر از بیس کلمه حرف نزده ولی میگفت این ی دوستی داشته بعد با اون صمیمی صمیمییی میگفت انگار این چفت هم بودن

دیروز رفتم توالت ،راستیتش اسهال بودم بعد ی عملیاتوالفجر ۲و ۳ تو راهروی توالت دیدمش

اینبار هودی سفید پوشبده بود برگشت بهم سلام داد عجیب بود ،زندان از اون روز به بعد داشت روزای جالبی به خودش میدید .

#حوالی دلنوشته ی امروز ،خاطرات فردا


زندان
در این حوالی حتی منم از دور قشنگم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید