مش مرتضی قمبری در سال ۱۳۰۸ توانست ماشین زمان بسازد و به ۱۰۰ سال بعد برود . او تمام ثروتش را با خود برد تا کم و کسری پیش نیاید . وارد ماشین زمان شد و در زمان سفر کرد . پس از رسیدن وارد جهانی عجیب ولی پیشرفته شد . مردم سرشون در چیزی به نام گوشی بود و در تکه آهنی به نام ماشین به این طرف و آن طرف میرفتند.در هوایی پر از دود نفس میکشیدند و برای رفع تشنگی از داخل بطری پلاستیکی آب مینوشیدند.
مش مرتضی که گرسنه شده بود ، بویی آشنا در این هیاهوی شنید. بله بوی نان سنگک. مثل می خواران که بوی می میآید سخت مدهوش میشوند ، به سمت بوی نان رفت. وارد نانوایی شد ولی کسی را ندید . یک تکه آهن تمام کار نونوا را انجام میداد. مش مرتضی که شگفت زده شده بود چند نان خرید .
تمام ثروت او ۱۰ هزار تومان بود که در زمان خودش میلیاردر به حساب میآمد ولی در این برهه زمانی عجیب داشت نصف پولش را صرف خرید نان میکرد. فکر میکرد جهانی که ۱۰۰ سال دیگه انتظارش را میکشد، جهانی پر از شگفتی ، اختراعات نو و اعجاب آور باشد اما چیزی که مشاهده میکرد بیرحمی انسان ها بر یک دیگر بود . جهانی پر از دود و صدا و هیاهو. انسان ها بجای زندگی آرمانی و زیبا ، زندگی ای کارمندی و تکراری داشتند.
مش مرتضی برگشت به زمان خودش . به هیچکس درباره چیز هایی که دیده بود چیزی نگفت و هر کس هم میپرسید چطور بود میگفت :
عالی . پر از زیبایی و جذابیت بود.
مشکل انسان ها نبودند. مشکل طرز زندگی آنها بود. از ۱۸ سالگی کار میکردند تا نزدیک های ۶۰ . بعد ، هم کار میکردند و هم حقوق بازنشستگی میگرفتند . کار کار کار تا روز مرگ.
بدون تفریح . بدون امید به زندگی. طمع ، دروغ گویی و حسادت جهان را پر کرده بود .
آیا این چیزی است که انسان برای آن خلق شده است؟...