سلام "هرکس" من
چه ملایم و زیبا از من دور شده ای ...
دور شدنت هم الهام بخش بود .
الهام بخش تباهی و سیاهی و گیجی و گنگی ..
از وقتی رفتی یا من رفتم ، کم کم لکنت گرفتم و آرام آرام واژه ها را فراموش کردم و این غم انگیزترین اتفاق زندگی هر آدمی ست و گنگی غریب ترین تجربه زندگی ست ،میتوانی تصور کنی گنگ چه معنایی دارد ...
نمیدانم این واژه ها الان از کجا می آیند ،فقط چشمان نگران تو را میبینم و انگشتانم به حرکت در می آیند ..
از وقتی رفتی یا من رفتم کم کم لکنت گرفتم و آرام آرام به سکوت رسیدم ،به سکوتی مرگبار بر لبه مغاک ترسناک بودن ...
سکوت واژه ای سهل و ممتنع است ،هم به غایت ساده است و هم بی نهایت پیچیده ،من از رفتنت یا رفتنم به سکوتی ترسناک رسیدم ،دیگر هیچ کس را باور نمیکردم و نمیکنم و هیچ کس باورم نمیکند، هیچ کس را نمی شنوم و هیچ کس مرا نمیشنود ..
از وقتی رفتی یا من رفتم کم کم لکنت گرفتم واژه ها را فراموش کردم و شدم معنی سکوت ،سکوتی ویرانگر و من برای شکستن سکوت ،آیا هرگز خواسته ام که آنرا بشکنم ،لبهایم را روز ها و سالها به موجود غریبی قرض دادم که سکوتم را بشکند ...
از وقتی رفتی یا من رفتم کم کم تو را در میان ترجمه لبهایم از سخن گفتن جستجو کردم در میان هاله های ابهام و دود ..
نمیخواهی برگردی ؟
شاید هم ....