این لیست به صورت تجربی جمع آوری شده ،مینویسم تا اگر گذر زمان عادت های بدی در من ایجاد کرد یا عادت های ناجور فعلی را تشدید کرد ترکشان کنم.می نویسم تا تکرار رفتار های ناصحیح مادر های گذشته نباشم .مادر ها نسل اینده را تربیت می کنند، برای جامعه ام و در کم ترین حالت برای قلبی که بیست و خورده ای سال از نابلدی بی اختیار مادرم شکست ، مادر خوبی خواهم شد .
لیست کارهایی که انجام دادنشان من را مادر بدی می کند :
من مادر بدی هستم ، برای من بین دختر و پسرم فرق هست هرچند خیلی احساسم را سانسور کنم و برزوش ندهم . برای حرف های پسرم وقت میگذارم ، پسرم حق عاشق شدن دارد ، پسرم احساس دارد ولی دخترم نه ؛خب به هر حال او دختر است و این رسم قوم و قبیله ای ما است . دختران باید انتخاب شوند ،اختیاری وجود ندارد .من آداب و رسوم ناصحیحمان را کنار نخواهم گذاشت.
من مادر بدی هستم ،برای من مهم نیست که با فرزند اخرم چند سال فاصله سنی دارم حتی اگر در 50 سالگی اخرین فرزندم را به دنیا بیاورم ، من همه تلاشم را میکنم دختر/پسر دار شوم .میدانم ممکن است آن فرزند در 20 و اندی سالگی پدر و مادری پیر داشته باشد و بین او و همسن و سال هایش شکاف بزرگی ایجاد شود .میدانم آن کودک در دوران مدرسه مجبور است دست پدر و مادر مسن اش را بگیرد تا به جلسه ی اولیا ببرد. میدانم آن کودک نمی تواند با من به خوبی ارتباط برقرار کند . اما برایم مهم نیست ، من مادر خوبی نیستم و فقط دنبال پرستاری برای دوران کهن سالی ام هستم.
من مادر بدی هستم ، برای دوست داشتن فرزندم شرط میگذارم ؛ این را بپوشی دوستت دارم، این رشته را بخوانی عزیز من میشوی ، با این سبک زندگی کنی فرزند محبوبم میشوی ، با این پوشش بیرون بروی فرزند من نیستی . من یک مادر خودخواه هستم ، فرزندم مجبور است زندگی اش را طبق آرزهای برباد رفته من بچیند تا رویاهای جوانی ام در نسل آینده ادامه پیدا کنند.
من مادر بدی هستم ، به فرزندم احساس ناکافی بودن می دهم ، من فرزندم را بدون توجه به تفاوت های شخصیتی شان با خواهر و برادرش مقایسه میکنم و این کار را انقدر ادامه میدهم تا دشمن هم شوند .
من مادر بدی هستم ،اعتقادی به روانشناسی تربیت کودک ندارم ، بچه باید خودش بزرگ شود . من فرزندم را مدرسه ثبت نام میکنم و خرج خورد و خوراک و پوشاکش را تامین میکنم ، مهم نیست این بچه چقدر به محبت من نیاز دارد به هر حال من حق خود را ادا کردم .
من مادر خوبی نیستم ، فرزندم را جدی نمیگیرم هرچند بزرگ شده باشد ، دانشجو،کارمند،مادر پدر و ... باشد .حرف زدن وقت تلف کردن است ، نیازی نمیبینم پای درد و دل او بنشینم.
من مادر خوبی نیستم ،چون برای خودم هم ارزشی قائل نیستم . هیچ وقت تمیز و آراسته نیستم ، کتاب نمیخوانم ،نیازی نمیبینم با مسائل روز آشنا شوم .من در پیله تنهایی خود آسوده ام ، نهار و شام میپزم و بچه ها را بزرگ میکنم ، با اجتماع ارتباطی ندارم .عقاید ، رفتار و گفتار من تاثیری در آینده بچه هایم ندارد .
من مادر خوبی نیستم چون فرزندم از کودکی حق انتخاب نداشت و در بزرگ سالی با مشکل کمبود اعتماد به نفس دست و پنجه نرم میکند .
در نهایت عزیزکم اگر آینده ای قرار است باشد و سال ها بعد شاید من مادر شوم ، این نوشته به یاد من خواهد آورد رنجی را که نسل ما کشید .من چنین مادری نخواهم شد .
از خدا میخواهم اگر قرار است مادر بدی باشم هرگز هم را ملاقات نکنیم هرچند در وجود من عشقی عجیب به مادر شدن نهادینه شده است .نمیدانم شاید محبت های ما ریشه در کمبود هایمان دارد...