یکی از چیزایی که خیلی وقتا بهش فکر کردم و دوست داشتم انجامش بدم، داشتن یه صفحه ی مجازی بلاگ طوریه که توی اون کاملا خودم باشم!
می دونم احتمالا الان بنظرت خیلی مسخره می رسه و می گی این همه آدم هستن که توی یوتیوب و اینستا و .. این کارو انجام میدن، این اسون ترین کاریه که میتونی انجام بدی چرا انجامش نمیدی؟!
ولی من همیشه خودم یه عالمه سد و مانع برای خودم ساختم!
شاید خیلی وقتا گفتم نظر دیگران اصلا واسم مهم نیست! ولی الان که خوبتر به عملکرد خودم نگاه می کنم میبینم انگار خیلی هم اینطور نیست! من خیلی وقتا به دیدگاه بقیه نسبت به خودم فکر کردم!
همین که هرچیز الکی ای رو استوری نکردم..
همین که از حال و احوال روزانه ام چیزی توی فضای مجازی نذاشتم..
همین که هر حرفی رو که دلم میخواسته توی صفحه مجازیم نگفتم..
همین که هر چیز یکم شخصی تری رو استوری نکردم که مبادا تصور بعضیا نسبت بهم خراب نشه!
و..و و...
الان که بهتر فکر میکنم من در هر موردی بزرگترین و اولین مانع سر راه خودمم!
شاید تربیت خانوادگی (اینو نمیگم که از خودم سلب مسئولیت کنم! اینو میگم چون به این موضوع اعتقاد دارم که ریشه ی خیلی از رفتارهای ناخوداگاه ما و ترس ها و تفکراتی که به ما جرئت میدن یا جلوی مارو میگیرن ناشی از محیط و فرهنگ و جو خانوادگی ایه که توش بزرگ شدیم! اگه من الان رابطه ام با پسرا افتضاحه برای اینه که این مسئله یه تابو خیلی بزرگ بوده توی خونواده ما، اگه الان برای هر بیرون رفتنی یه دلیل منطقی می تراشم و خیلی به ندرت پیش میاد که بگم با دوستام برای تفریح میخوام برم بیرون، برای اینه که هر روزی که توی بچگی خواستم برم بیرون همش بهم گفته شده "سرتو بنداز پایین و زود برگرد!" و .. و.. و..)
شاید یه جاهای زیادی پاستوریزه و حرف گوش کن بودنِ خودم! (واقعا نمی دونم چرا! امااگه حتی الانی که 24 سالمه مامان بابام یه کاری و بگن نکن، واقعا نمی تونم انجامش بدم! خیلی عذاب وجدان میگیرم و حتی هنوزم با این سن اگه حرف گوش نکنم به شدت باهام برخورد میشه! [گویا خیلیم آدم ترسویی ام! هرچند بعضی وقتا خودمو با این جمله راضی میکنم که پدرمادرم ناراحت نشن، این کارم نکردم مهم نیست! ارزش ناراحتی اونا رو نداره!] )
...
[احتمالا ادامه دارد..! هر زمان که باز جرعت کنم و بیشتر از تقلاهای درونیم بگم :) ]