نمی دانم از تو بیزارم یا از این حقیقت که دوستت دارم…
این را دیگر پذیرفته ام که نمی توانم دوست داشتنت را متوقف کنم.باید اعتراف کنم هیچکس به اندازه تو نمی تواند مرا در هم بشکند و هیچکس جز خود تو نمی تواند مرهمی باشد روی زخم هایی که نصیبم کردی.
می گویی دوستم داری، می گویی از دوست داشتن زیاد اینگونه به من آسیب میزنی….
می ترسم از روزی که دیگر نتوانم دوستت داشته باشم، برای آن روز آماده نیستم. حتی زندگی بدون زخم هایی که به من می دهی را بلد نیستم.