عزیز جان اشتباه از من بود؛ با خودم بیگانه بودم و نمی دانستم تو کدام من را دوست داشتی.
غذا یا رنگ مورد علاقه ام را نمی دانم، در مورد خودم بپرسی ساعاتی را باید بنشینم و فکر کنم.فقط یک چیز در من ریشه دوانده بود،باران.
انتظار برای باران، رقصیدن زیر باران، گریستن با باران
تو را اشتباه گرفتم، گفتی عاشقم هستی و من قبول کردم.اما نمی توانم عشقی که به من میدهی را بازگردانم.
فکر کردم باران من می شوی اما از یاد برده بودم من عاشق بارانم نه او
دل شکستن است؟دوستت ندارم.