نمی دانم کجا از تو بیشتر نا امید شدم، وقتی به دخترکنوجوانت فحاشی می کردی یا وقتی تمامی آنچه گفته بودی را کتمان می کردی؟
شاید هم هنگامی که تماشاگر تئاتر تو بودم، اخم می کردی و مادرانی را که به دخترانشان فحاشی می کردند سرزنش می کردی.از خودت تعریف می کردی و به تربیت فرزندانت فخر می فروختی.
احتمالا اوج نا امیدی ام زمانی بود که دیدم آیینه ای از تو و اخلاقیاتت هستم؛ فحاشی هایت، بدبینی هایت، تندی هایت. تو مرا آفریدی و خودت منتقد من شدی.