هر وقت که از اتاق خیالیم می گفتم پوزخند می زدی، می گفتی اتاق داشتن رو جز آرزو هات نگو، مردم می فهمن که عقده ای هستی.اونقدر عقده ای بودن منو بابت حسرت هام تکرار کردی که یه روز ته تغاری خونه تو صورتم برای چیزی که حقم بود داد زد که همه می دونن اینجا کی عقده ایه. انقدر تکرار کردی که ترسیدم چیزی رو طلب کنم، ترسیدم که بالا تر از حدم بخوام، تظاهر به سیر بودن چشم و دلی که چیزی ندیده برام عادت شده بود اما گاهی یادم می رفت…
وقتی با ذوق می گفتی بعد از عوض کردن خونه یه اتاق با همه ی امکانات برای ته تغاری خونه میچینی هر دو تون بر می گشتین و به من پوزخند می زدین.
ذهن احمقم اما نمی خواست و نمی خواد قبول کنه، سنی از ما گذشتو دیگه نمی تونیم اتاقمون رو دکور کنیم.
شاید تنها چیزی که هیچوقت بابتش شما رو نبخشم همین باشه، اینکه هیچ وقت فضای خصوصی من جز ضروریات نبود. اینکه در نهایت یه کمد کوچیک شد حریم خصوصی من و ساعت های مورد علاقه ام وقتایی شد که توی خونه تنهام.