به درناها در طاق آسمان بنگر!
همراهانِ دیرینِشان، ابرها
با آنان کوچیدند، چنان که گویی میپریدند
از زندگییی به زندگی دیگر.
در اوجی برابر و با شتابی همسان
هردو پابهپای هم چه نزدیک مینمایند.
و بدینسان قسمت میکند دُرنا با ابر
آسمان زیبایی را که کوتهزمانی همهگی در آن میپَرَند.
و البته هیچکدامشان بیش از دیگری درنگ نمیکند. اینجا،
و هیچیک، چیزی جز تاب خوردن دیگری را نمیبیند
در بادی که هر دو احساساش میکنند
آنها که اکنون در پروازشان کنار هماند
باد میخواهد به عدم ببردشان
اگر از میان نروند و برای هم بمانند
هیچچیز دیرزمانی نمیتواند به آنها دست یابد.
دیری میتواند کسی آنها را دور کند از جایی
که در آن تهدید باران است یا صدای تیر.
بدینسان بهندرت در میان ماه و خورشید
به دو جای متفاوت پرواز میکنند،
یکدیگر را بهتمامی ساقط مینمایند.
به کجا میروید شما؟ –به هیچ کجا!
از که و کجا میگریزید؟ –از همه، از همهگان!
میپرسید، چند وقت است با هم هستند؟ –از کوتهزمانی.
و کی از هم جدا خواهند شد؟ –بهزودی
این است که عشق برای عاشقان تکیهگاهی مینماید
(برتولت برشت)