?
برای دوستان دهه شصت و قبل از آن کنکور و دانشگاه داستان دیگری داشت.
ما زیاد بودیم! باید درس می خواندیم. بچه های زرنگ تلاش می کردند در دانشگاه دولتی قبول شوند، بچه های معمولی تر دانشگاه آزاد. بقیه هم هیچ! اصلا قبول نمی شدند.
تعداد دانشگاه ها محدود بود و تعداد متقاضیان در بیشترین حد تاریخ ایران! (آماری ندارم ولی فکر می کنم همین طور بوده لابد).
ما آن زمان به کار فکر نمی کردیم،
هم نوجوان بودیم و هنوز وارد جامعه نشده بودیم
هم بزرگترهای ما شاغل بودند و ما ترس از بی کاری نداشتیم.
آن زمان این همه مشاور تحصیلی و این چیزها نبود،
ما فقط دنبال درصدها ی بالا و رتبه ی خوب بودیم
به خاطر همین خواسته ی فراگیر که در جامعه ایجاد شده بود،
موسسه های کنکور شروع به فعالیت کردند و تعداد زیادی از متقاضیان پراسترس و پرانگیزه را جذب کردند.
موفق هم بودند.
کنکورهای آزمایشی، برنامه ریزی درسی و…
این وضعیت چند سال ادامه داشت و درآمد حاصل از استرس کنکور به جیب موسسه های کنکور آزمایشی می رفت.
تا روزی که ورق را برگرداندند.
روش کسب در آمد خودشان را تغییر دادند!
گفتند به جای استرس کنکور، می توانیم از اشتیاق دانشگاه کسب درآمد کنیم.
سر هر کوچه و خیابان.
رفتن به دانشگاه
که زمانی سخت ترین کار یک نوجوان بود،
حالا فقط با یک دعوتنامه ی پیامکی
امکان پذیر شد.
با این کار چند اتفاق افتاد:
مقدار پولی که به دست می آمد چند برابر شد،
افرادی که پول ها را به جیب زدند تغییر کردند،
و ارزش مدرک پایین آمد.
اکنون در دوره ای هستیم که کسی نمی تواند به مدرکش افتخار کند.
افرادی که واقعا برای تحصیل زحمت کشیدند،
با آنهایی که تلاشی نکردند، دیگر فرقی ندارند،
و دور از ذهن نیست اگر فکر کنیم همه ی این برنامه ریزی ها به همین خاطر بود.
سرپوش گذاشتن بر ناتوانی از ایجاد شغل
و شایسته نبودن تصمیم گیرندگان.