پیشتر در مورد بزرگ شدن پیش از ازدواج گفتم. اینکه چقدر نیاز است تا پیش از پیمان بستن با دیگری دنیای خود را بزرگتر کنیم. نوشتم بیرون آمدن از خانه ی پدری و تجربه ی زندگی مجردی می تواند پذیرش ما را بیشتر کند.
حال می خواهم در مورد یکی دیگر از فواید زندگی مجردی صحبت کنم:
خیلی از خانواده ها در جوامع سنتی به شدت نگران فرزندان خود هستند. این والدین تمایل دارند بچه ها را همیشه زیر پروبال خود نگه دارند. آنها از آزادی فرزند جوان خود می ترسند.
با وجود این احساسات نگران کننده، جدایی فرزند از خانواده یکی از مراحل طبیعی رشد است، هم در انسان ها و هم در حیوانات دیر یا زود این اتفاق می افتد.
در کنار آزادی یکی از مفیدترین احساساتی که جوان در شروع زندگی مجردی تجربه می کند استقلال است. وقتی شخص از خانه ی پدری بیرون می آید برای نخستین بار برای زندگی، وعده های غذایی و گذران شبانه روز ، خودش به تنهایی تصمیم می گیرد. حرفه اش را انتخاب کرده، خودش برای مخارجش برنامه ریزی می کند.
در این دوره از زندگی شخص به تدریج هویتی مستقل تشکیل می دهد و خود را با مهارت، دانش و حرفه اش می شناسد.
چرا که اعتماد و آزادی لازمه ی رشد سالم است.
پس از این که جوان در جامعه خود را پیدا کرد و به جایگاه ثابتی دست یافت، این توانایی را دارد که تشخیص دهد دوست دارد بخشی از زندگی اش را با چه کسی شریک شود.
کسی که هیچ گاه لذت استقلال را نچشیده، سعی می کند پس از ازدواج آن را به دست بیاورد.
هر وقت رفتی خونه ی خودت هر کاری دلت خواست بکن… “
این حرف ها باعث می شود شخص برای تامین نیازش صبر کند.
شخصی که نتوانست خود را از قوانین درون خانواده آزاد کند، همان قوانین را وارد رابطه ای می کند که قرار است بالغانه و عاشقانه باشد؛
ولی در این شرایط ناسالم، نمی توان انتظار چنین رابطه ای را داشت. ازدواج بهانه ای می شود برای رفع نیازهایی که باید در مرحله ی پیشین زندگی برآورده میشد.
چون تشنه است و پر از حسرت، او سال ها صبر کرد تا پس از ازدواج به خواسته هایش برسد. چون با این تصور بزرگ شد که با ازدواج خوشبخت خواهد شد.
حسرت ها، فشارها و گره هایی که توسط خانواده بوجود آمده است.
و ارزشی برای هویت مستقل فرزندشان قائل نیستند.