انسان در حالت آزادی مطلق هر کاری ممکن است انجام دهد.
قوانین برای این نوشته می شوند که افراد اجازه ی انجام هر کاری را نداشته باشند.
قانون چقدر می تواند به وظیفه اش عمل کند و تا کجا می تواند ما را محدود کند؟
قانون می تواند در مورد آسیب های فوری که با چشم دیده می شوند محدودیت تعیین کند.
برای نمونه کارهایی مانند کتک زدن، دزدی کردن و تجاوز جرم هستند و انجام آنها مجازات در پی دارد.
این در همه جای دنیا پذیرفته شده است.
قانون در مسائل شخصی ما نمی تواند دخالت کند.
سیگار نکشیم، فست فود نخوریم و زندگی جنسی عالی داشته باشیم.
چون امکان زندگی با کیفیت بالا برای همه ی انسان ها وجود ندارد،
از طرفی همه ی مردم خواسته های مشابهی ندارند.
نگرش، باور و عقاید مختلف، سبک های زندگی متفاوتی را ایجاد می کند و قانون باید این تفاوت ها را به رسمیت بشناسد.
همان خردی که دروغ و حسادت را جرم نمی داند، در مورد سایر بدی های غیرقابل اجتناب بشر هم همینطور باید عمل کند.
برای نمونه بخشی از افراد هر جامعه ای اصرار به داشتن روابط آزاد و عدم پایبندی دارند و قانون مبتنی بر عقل و خرد این مساله را می پذیرد.
چون از نظر قانون مجرم بوده، احساس گناه، اضطراب و نفرت پیدا خوهند کرد. همین اضطراب و طرد شدن، فاصله ی آن ها را از مجریان قانون بیشتر کرده، پیامدهای به مراتب بدتری خواهد داشت.
یکی از این پیامدها این است که این طرد شدن باعث بدبینی نسبت به کل سیستم شده، تعهد مردم را به قوانین کارآمد نیز کم می کند.
از سوی دیگر در صورت تخطی از این “بایدها” آنها را مجازات کنیم. چون با فشار و تهدید نمی توان زندگی مردم را بهتر کرد و این تناقض بزرگی است.
یادآوری: امنیت به معنی درگیر جنگ نبودن نیست، به معنی شرایط ثابت و قابل پیش بینی است. در مسائل مربوط به حکومت امنیت با “آسایش مالی” تعریف می شود.