چقدر باید به دیگری محبت کنیم که هم لوس نشود و هم خودش را برایمان نگیرد؟
وقتی می گوییم محبت، نخست باید این را بدانیم که صحبت در مورد یک نیاز بسیار عمیق است.
دوم آن که باید برگردیم به سال های دور.
یک نیاز قوی
که منطق و محدودیت را نمی شناسد
و هرگز فراموش نمی شود.
تاریخ زندگی انسان در بررسی اوضاع و احوال امروزش بسیار مهم است.
حتی به بچه هایمان، همیشه این ترس را داریم که لوس شوند یا از محبت زیاد به خودمان ضربه بزنیم و نادیده گفته شویم؟
پیشتر گفتم هر کدام از ما دو تصویر کلی از خودمان داریم.
یک تصویر از خود
یک تصویر از دنیا
هر چقدر یک انسان در سال های اول زندگی عشق، محبت و توجه ببنید، استخوان بندی محکم تری خواهد داشت.
یعنی شخصیت سالم تر، سیراب شده و مطمئن.
او این نگرش کلی را نسبت به خود پیدا می کند که دوست داشتنی است.
چیزی که بیشتر ما نمی دانیم این است:
این که ما در نود درصد لحظه های زندگی مان احساس کنیم دوست داشتنی هستیم،
یا پنجاه درصد یا بیست درصد …
به طور طبیعی هر چه این درصد بالاتر باشد بهتر است.
آن چیزی که باید محدود شود و منطق داشته باشد، تصویری است که از دنیا در ذهن انسان ساخته می شود.
این که دیگران همیشه در خدمت من هستند،
من هر چیزی را که بخواهم باید داشته باشم،
همیشه همه چیز خوب است.
این نگرش ها باعث می شود ما تبدیل به افرادی لوس، خودخواه یا سواستفاده گر شویم.
و نتوانیم ناکامی ها و محدودیت ها ر ا تحمل کنیم.
محبت و پذیرش این نگرش را در ما بوجود نمی آورد.
مطلب ساده است، ولی خیلی ها این را نمی دانند و هنوز وقتی از خیلی از والدین در مورد رابطه ی محبت آمیزشان با فرزند می پرسم می گویند عالی است! بهترین اسباب بازی ها و لباس ها را دارد، از همه ی بچه های فامیل بهتر!
از ویژگی های رفتاری اش تعریفی واقعی بشنود،
نقاشی بکشد و با چند رنگ ساده شاد شود،
من خوب نیستم
ولی هر چه را که دلم بخواهد خواهم داشت.