EMixEM
EMixEM
خواندن ۱۰ دقیقه·۱ سال پیش

پژه گیژه، غریزه و عقل


غریزه؛ هم خانه او

دفاع؛ مکانیزمی که در تمام جانداران به نحوی دیده می‌شود. پس می‌توان گفت: "وجود یک جاندار، خود دلیلی برای وجود یک مکانیزم دفاعی است". اما وجود یک مکانیزم دفاعی، خبر از وجود "تهاجم" یا "حمله"می‌دهد. به عبارتی، وجود یک جاندار، خود دلیلی برای وجود یک تهدید نیز می‌باشد.
هرچند در تمام سطوح جانوران، این موضوع به خوبی مشاهده می‌شود؛ در برخی موارد(مانند انسان ها) می‌توانیم "دفاع" و "حمله" را چیزی بیشتر از صرفا یک "غریزه حیوانی" محسوب نماییم. البته که در انسان غرایزی مانند جاه‌طلبی، دفاع، و... وجود دارد؛ اما تمام آنها "منعطف به عقل" بوده و از این رو خروجی متمایزی از حیات وحش را در اختیار ما قرار می‌دهد. پس می‌توان گفت "وجود عقل، خود دلیلی برای وجود خروجی متمایز و ناخالصی از غرایز است".

اراده معطوف به قدرت، یا منطق؟

به طور کلی در اساطیر یونان باستان، "آپولون" خدای عدالت، نظم و منطق، و از طرفی دیونیزوس خدای بی نظمی، وجد و پریشان عنصری است. از این رو، می‌توان در تاریخ قرون وسطایی، "آپولون" را نماد منطق و "دیونیزوس" را نماد بی بند و باری تلقی نمود.
مبحث "اراده معطوف به قدرت" ابتدا توسط "فریدریش ویلهلم نیچه"، فیلسوف آلمانی در قرن نوزدهم مطرح شد.
طبق عقیده نیچه، انسان، تحت تاثیر نیروی بنیادی طبیعت-یا همان غریزه- قرار گرفته و تمام اعمال و رفتار وی با توجه به این نیرو صورت می‌گیرد. پس هر نوع عمل یا رفتار باید بر اساس غریزه حیوانی صورت گیرد؛ زیرا مخالفت در برابر غرایز ذاتی، تباه شدن زندگی را به همراه دارد.
نیچه معتقد بود که آپولونیسم، مایه‌ی تباه شدن زندگی و معنای آن می‌شود. از آن طرف، هر کس راه دیونیزوس را دنبال کند-که شادی و سرور محض است- و تمام ارزش های گذشتگان را از خود رها سازد، به کمال رسیده و ابرانسان میشود. نیچه "ابرانسان" را شخصی می‌خواند که تمام مفهومات خوب و بد را از خود رها می‌سازد و به عبارتی غرایز خود را دنبال می‌نماید.
اما آیا غرایز انسان، این گونه هستند؟ چه می‌شود اگر بگوییم "عقل، بخشی از غریزه انسان است و از آن جداشدنی نیست"؟ این گونه می‌توانیم اراده معطوف به غریزه را، همان اراده معطوف به عقل بدانیم.
اگر حیوانات این گونه اند که هستند، به این خاطر است که چیزی به نام "عقل" مشمول غریزه آنها نیست. و اگر انسان ها اینگونه اند، به این خاطر است که غریزه ای شامل عقل داشته و می‌توانند برای ادای غرایز خود، به آن متوسل شوند.
پس اگر انسان ها به تمدن، منطق، عدل و... علاقه مند هستند، نه به این خاطر که غرایز خود را زیر پا گذاشتند، بلکه با توجه به غرایز خود عمل نمودند.
در نهایت می‌توان "دیونیزوس" که سمبل سرزندگی و هنر و زیبایی، و "آپولون" که نماد منطق و خودشناسی است را مکمل یکدیگر دانست. در نبود آپولون، غرایز انسانی زیر پا رفته و در نبود دیونیزوس، بار دیگر غرایز انسانی زیر پا خواهد رفت.

جاه‌طلبی و عقل

با فرض بر صحت داشتن نتیجه ای که در بحث قبل دریافت نمودیم، می‌توان گفت غریزه انسان، حامل فیلتر پیچیده ای به نام "عقل" می‌باشد. اما زمانی که بحث غریزه مطرح می‌شود، چیزهایی مانند "جاه طلبی" را به یاد می‌آوریم. انسان همانند حیوان، جاه طلبی دارد. با این تفاوت که در اختیار عقل عمل می‌نماید. به عبارتی عقل انسان، بهترین خروجی را برای خواسته او فراهم می‌سازد تا در نهایت قدرت را به دست آورد. بدین سان است که خیر و شر معنایی حقیقی پیدا کرده و انسان ها را دسته بندی می‌کند.

خیر و شر

با توجه به نتیجه ای که از بحث قبلی دریافت نموده ایم، می‌توان گفت "خیر و شر، همان خواسته های غریزی انسان هستند که توسط عقل-که خود بخشی از غریزه است- به بهترین خروجی هدایت می‌شوند". زیاده خواهی انسان، او را به تامل وامی‌دارد تا راهی برای افزایش اموال خود پیدا کند؛ همانطور که بخشندگی انسان، او را برای دریافت بهترین راه بخشش به دیگری ملزم به تفکر می‌نماید.
در هر دو حالت فوق، شاهد اراده ای معطوف به عقل می‌باشیم. پس نمی‌توان گفت عقل، خیر یا شر است. به عبارتی عقل کاملا خارج از این دسته بندی ها قرار دارد و نمی‌توان روی آن ارزش‌ نهاد. زیرا این خواسته‌ های انسان است که ارزش های منفی و مثبت را خلق می‌نماید.

حماقت های گسترده؛ محصول خواسته ها

پر واضح است که افزایش خواسته ها، موجب نوعی "درهم تنیدگی" در ارزش ها می‌شود. یا به عباتی، ظرفیت زیادی از سبب های حامل ارزش بر جوامع چیره می‌شوند. بدین سان فرقه ها و مکاتب مختلفی که هرکدام، محکوم خط فکری مشخصی هستند، پدید می‌آیند. پس به نبرد با یکدیگر پرداخته و ناآرامی را بر گسترده ای از مردم قالب می‌کنند. اغلب این خواسته ها، خودخواهانه و معلول اراده ای معطوف به عقل است. به این معناست که یک شخص یا اقلیت، خواسته‌ی خودخواهانه و جاه‌طلبی خود را به پردازش عقل سپرده، در نتیجه خروجی همگانی را اعمال می‌نماید.
البته در برخی موارد، این خواسته ها خودخواهانه نبوده و حامل ارزش مثبت است. در آن صورت، منبعی برای ناآرامی ها نخواهد بود. هرچند بدین معنا نیست که وارد یک "درهم تنیدگی" نمی‌شود؛ خروجی عقل از خواسته های قدرتمند-با هرگونه ارزش- آن را مرجعی برای پیروان می‌دارد. یا به عبارتی، گروهی از مردم، آن ارزش را پذیرفته و در آغوش می‌گیرد؛ گروه(ها) دیگر که آن را قبول نمی‌کند، خود محصول خواسته های دیگری است که با گروه اول، ارزش های مخالفی دارد و یا همراستا نمی‌باشد. پس مخالفت ها تشکیل شده و موجب "درهم تنیدگی" در ارزش ها می‌شود.
همانطور که گفته شد، اغلب مکاتب/طرز تفکر ها صرفا جهت تامین نیاز های یک شخص یا اقلیت به وجود می‌آیند. پس ممکن است برای اکثریت، ضرر به همراه داشته باشند، زیرا یک ارزش که روی مثبت خود را تنها به اقلیت مربوطه نشان می‌دهد، برای اکثریت صرفا جنبه منفی به همراه دارد.
حماقت؛ از محصولات درهم تنیدگی در ارزش ها. چراکه هرگز یک شخص/اقلیت نمی‌تواند نهایت سود را از غالب نمودن ارزش ها بر اکثریت دریافت نماید. به عنوان مثال، یک میوه فروش کلاهبردار، تنها بر غریبه ها چیره می‌شود، زیرا افرادی که از او خرید نموده اند، پس از مدتی-دیر یا زود- متوجه فریب میوه فروش می‌شوند. پس تجمع جدیدی بر علیه آن میوه فروش کلاهبردار تشکیل می‌دهند. این تجمع، همان مکتب فکری است که بر اساس مکتب دیگری-که همان میوه فروش است- و به منظور نقض و مخالفت با آن به وجود می‌آید. پس می‌توان گفت "یک نظریه اشتباه، دلیلی است تا بالاخره نظریه ای جهت نقض آن به وجود آید". نتیجه می‌گیریم که ارزش های محدود به اقلیت که بر روی اکثریت اعمال شده اند، مطلق نبوده و دیر یا زود، محو می‌شوند و یا قدرت خود را از دست می‌دهند.
لازم به ذکر است که این اقلیت، به معنای عده ای خیلی کم نمی‌باشد؛ اقلیت به معنای جامعه ای است که به نسبت تمام افراد، تعداد کمتری دارد. کما اینکه یک سوم تمام مردم جهان را شامل شود، مسلما تعداد کمی نیست، اما به نسبت کل، اقلیت محسوب می‌گردد. می‌توان گفت هرچه فاصله این اقلیت به نسبت کل، کمتر شود، ارزش آن مدت بیشتری بقا داشته و به سادگی از بین نخواهد رفت. زیرا عمده ای از پیروان یک ارزش، موجب به روزرسانی پیاپی و پیچیده شدن تدریجی آن خط فکری می‌شوند. برای مثال، یک دین، بر اساس شرایط، زمان و مکان بارها و بارها تغییر می‌کند و احزاب و نسخه های مختلفی از آن منتشر می‌گردد؛ این باعث پیچیدگی تدریجی آن شده و حتی با غالب گشتن ارزشی دیگر بر آن، همچنان ثمرات آن در تاریخ قابل مشاهده بوده و به طور کامل برداشته نمی‌شود.
سایه‌ی حماقت، این اقلیت ها را هم در بر می‌گیرد. چراکه در نهایت تفاوتی در اصل موضوع اعمال نمی‌گردد: "هرگز یک شخص/اقلیت نمی‌تواند نهایت سود را از غالب نمودن ارزش ها بر اکثریت دریافت نماید".
پس می‌توان گفت در حماقت بودن آن، تفاوتی ایجاد نمی‌شود.
البته، حماقت کم‌ رنگ می‌شود اگر "یک شخص/اقلیت، ارزش های خود را تنها بر روی خود متمرکز کند تا بیشترین سود را دریافت نماید". و به این صورت، این اقلیت رشد می‌کند و در صورت وجود گنجایش در ارزش آن، می‌تواند یک اکثریت شود. در بدترین حالت یک زیرشاخه برای مکتب دیگر می‌شود که می‌تواند آن را پایدار سازد.

بهترین خروجی

آشکاری حماقت ها؛ این است سبب اصلی برای رویداد های بزرگ تاریخ مانند "انقلاب علم". وجود ارزش های حاکی از خواسته های احمقانه و صرفا جاه‌طلبی، از بین می‌رود؛ بالاخره از بین می‌رود. همانطور که عمق اشتباه مسیحیت تلفیق شده با اساطیر یونان باستان و همچنین یهودیت، توسط علم تجربی تازه به دوران رسیده، آشکار گشت. بر همگان واضح شد که بخش عمده ای از دستورات به اصطلاح مقدس، صرفا ارزش هایی بودند برای سودآوری به یک اقلیت. پس دیگر تردیدی وارد نبود؛ چه قتل ها که ازبرای حماقت اقلیتی کوته فکر بر اکثریت غالب نگردید. اما در نهایت، فرزند خائن خود آن اقلیت، کار آن را خاتمه داد.
این می‌تواند بر ما اثبات نماید که "جامعه معطوف بر پیشرفت است". پس معمول است اگر خروجی های عقل-همان ارزش ها- بقای بیشتری داشته باشند، اگر پیشرفت همگانی به همراه بیاورند. بقای بیشتر، سود بیشتر را ایجاب می‌کند و در نهایت، می‌توان آن را زاده‌ی "بهترین خروجی" دانست.

درخشش؛ قاتلان او

درخشش، در اولین نظر آن را خروجی روشنایی می‌دانیم. اما روشنایی، خود محصول درخشش است. درخشش، فرزند ارزش های همگانی-چه مثبت و چه منفی- می‌باشد. زمانی که آن ارزش-که خروجی عقل از خواسته های غریزی است- به گردش در آمده و مقام والایی در میان ارزش ها کسب می‌نماید، در واقع "دوران رخشیدن" خود را آغاز نموده است. زیرا گنجایشی برای همگانی شدن و متحد‌سازی بخش عظیمی در آن پیدا گشته که می‌تواند پیشرفتی چشمگیر ایجاب کند. حال؛ چرا درخشش، می‌تواند فرزند هریک از دو حالت "خیر و شر" واقع شود؟
واژه "درخشش" به طور معمول و ظاهری، حامل ارزشی مثبت است. اما در این مبحث، درخشش به معنای پیدایش یک انقلاب بی‌نظیر در "شهر بزرگ ارزش ها" قلمداد می‌گردد. به عنوان مثال "اگر یک نابغه، هوش خود را در راه حماقت خرج کند، احمق واقع می‌شود. اما هوش او همان است که هست". به معنایی دیگر، اگر یک ارزش بزرگ و تحسین‌برانگیز در قالب منفی پدیدار گردد، به این معنا نیست که می‌توان ساختار بی‌نظیر آن را منکر شد. همانطور که نبوغ، عدم حماقت نیست، درخشش نبود ارزش منفی را اعلام نمی‌نماید.
حال، قاتلان و دشمنان درخشش، بر اساس پایه ارزش آن تبیین می‌شوند. اگر آن ارزش مثبت باشد، قاتلان او منفی و اگر ارزشی منفی داشته باشد، بالعکس. باشکوه ترین نبرد میان خیر و شر، توسط دو درخشش مخالف رقم زده می‌شود. زیرا شاهد مبارزه ای بی‌نظیر بین بهترین منتخبین از "شهر بزرگ ارزش ها" خواهیم بود. پس نبرد دو انقلاب با یکدیگر، انقلاب سوم را به وجود می‌آورد.
اما به قتل رسیدن یک درخشش توسط ارزشی معمولی و با گنجایش پایین، هرگز حاوی زیبایی و نمایان‌گر یک عظمت نخواهد بود.
عذاب آور است اگر یک شخصیت منفی، که تمام جهان از آن کینه دارد و حماقت گسترده و بی‌نظیری را به وجود آورده است، توسط فردی رعیت به قتل برسد. زیرا جبهه و مکاتب خیر، علاوه بر آرمان نهایی- که غلبه بر شر است- توقع مبارزه ای بی‌نظیر و دلنشین را در خود می‌پروراند. مایه ننگ و بیشتر از آن، باعث تعجب است اگر در تاریخ این گونه ثبت شود که "وی(شخصیت منفی) سالیان سال برای همگان عذاب به ارمغان آورد و در نهایت نتوانستند از او انتقام گیرند، زیرا رهگذری که در حال گذر بود، به اشتباه آن را نشانه گرفت و او را کشت!".
پس تفاوتی ندارد اگر آن درخشش حامل ارزش مثبت باشد یا منفی، زیرا در هر صورت این اتفاق، مایه شرم جبهه‌ی پیروز شده خواهد بود.


عقلیونان باستانغریزهفلسفهاخلاق
No one is a PashEMixEM
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید