ER Hamed
ER Hamed
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

خودکشی?☠️

امروز حوصله نوشتن نداشتم ولی کامنت های پست قبلی دیدم گفتم این یکیم بنویسم امروز

تقریباً 30 , 40 روز از شروع آموزشی سربازی گذشته بود یه برجک کوچک آجری دقیقا روبروی آسایشگاه بود تقریبا 300 متر جلو تر نزدیک گوشه های سیم خاردار های دور پادگان ، همیشه خالی بود میگفتن چند سال اون جا کسی پست نداده ، چرا؟ چون یکی اون جا خودکشی کرده?☠️

خیلی کنجکاو شدم به رفیق صمیمی ام گفتم اون برجک میبینی اون جا یه نفر خودکشی کرده اون جا خیلی سال پیش... رفیقم هم مثل من کنجکاو شد قبل نماز ظهر بود جلوی آسایشگاه خلوت بود رفته بودن نهار با دمپایی راه افتادیم یکم بریم جلو تر واضح تر دیده بشه چون یه کانتینر جلومون بود تا بقل کانتینر ها رسیدیم آره خودشه همون برجک که میگن توش خیلی سال پیش یکی خودکشی کرده پشت سرمون نگاه کردیم کسی نبود گفتم حالا که خلوت و کسی گیر نمیده سریع بریم برگردیم؟ رفیقم از من کنجکاو تر بود راه افتادیم رفتیم تقریباً 60 , 70 متر رفته بودیم که یه صدای ضعیفی شنیدم برگشتم پشت سرم نگاه کردم کسی نبود گفتم بدوییم سریع برسیم ببینیم چه خبره و برگردیم با دمپایی روی خار ها شروع کردیم دویدن بلاخره رسیدیم معلوم بود خیلی سال کسی این جا رفت و آمد نکرده از پله های سنگی بالا رفتیم وای یعنی به بنده خدا چقدر تو مخی داده بودن که خودکشی کرده؟ اون جا رو میبینی جای کمونه کردن گلوله روی دیوار? رنگ سنگ های دیوار ببین اون جا... بقیش توضیح ندم بهتره...

برگردیم دنبالمون نگردن... داشتیم قدم زنان و تند تند با دمپایی برمیگشتیم و با هم صحبت میکردیم که چشمم افتاد به برجک نگهبانی که نزدیک آسایشگاه بود تقریبا 50 متر با آسایشگاه فاصله داشت سرباز یگان پادگان اون جا وایساده بود بیرون برجک داشت ما دو تا رو نگاه میکرد(نگو رفتی داشت صدامون میکرد ما متوجه نشدیم?) با دست اشاره کرد گفت بیاید این جا کجا رفته بودید؟ از کی اجازه گرفته بودید؟ می‌دونی اصلا این جا محیط نظامی؟ گفتم کنجکاو شده بودیم بریم اون برجک قدیمی رو ببینیم ببخشید توجیه نبودیم گفت اشکالی نداره دفعه آخرتون باشه فقط یه بطری آب بیار برام و ببین ساعت چند

رفتم یه بطری تمیز از وسایلم پیدا کردم پر آب کردم و دو نفری رفتیم پیشش رفیقم رفت جلو تر بطری داد بهش و برگشتیم سمت آسایشگاه یه دفعه چند تا سرباز خبر دادن بهمون که فلانی و فلانی فرمانده کارتون داره رفتیم جلوی اتاق فرمانده همون جلوی در وایساده بود گفت کجا رفته بودید؟ تا آمدم قضیه رو صادقانه بگم که چه غلطی کردیم رفیقم گفت رفتیم براش آب بردیم?(این جا بود که صداقت و راستگویی داشت کار دستم میداد) گفت برید نماز خونه وقت نمازه یه نفس راحت کشیدم بازداشت یا شاید بد تر تجدید دوره از بیخ گوش مون گذشت...

خودکشیسربازی
21 سالمه? ،سرباز ام?؛ برنامه نویسم?‍?(پایتون ، Rust ، Golang)؛ تراشکار ام?‍⚖️، و طراح صنعتی??(SolidWorks)، تنها ام?، خسته ام? به دنبال یکی مثل خودم?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید