فآطمه
فآطمه
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

بفرمایید به صرفِ کلماتِ آشفته...¡¿

رمز ایستادن، قوت ریشه است...
رمز ایستادن، قوت ریشه است...

از آن شب تلخ یک هفته می گذرد
از آن نگاه سرد
از آن امواج منفی و دلهره آور...

(سرمایِ نگاهش اولین تجربه نبود اما اینبار با همیشه فرق میکرد..)

برهوت کلامش ذهنم را سرگردان کرده بود و کلماتش بی رحمانه و روح خراش شکوفه ی زخم بر قلبم می نشاند....

از دلیل می پرسید
دلیلِ بودنم دلیلِ خواستنم
دلیلِ نشدن ها
دلیلِ ماندن.... از هرآنچه که میدانست...

مانده بودم به جنس صدایِ آشنایش گوش سپارم یا کلماتِ غریبش!

به آن یک جفت تیله های خوش رنگ دوست خیره شوم، یا از سردی نگاهِ آن غریبه فرار...

گویی او بازپرس شده بود و من متهم!

برای سوال هایش پر از جواب بودم...
اما...
نمیدانم ترس و بهت آنقدر درونم رخنه کرده بود که کج سلیقگی در انتخابِ جواب به خرج میدادم یا او تن به پذیرش نمیداد؛ و خلاصه هرچه بود کلماتم به مذاق گوش هایش خوش نیامد.

شاید همه ی جواب هایم را میدانست و حتی بیشتر...

شاید تکرار اذیتش میکرد
شاید‌ مشترکات ‌را ‌فراموش ‌کرده ‌بود
شاید آن جواب ها برایش کهنه شده بود
شاید حرفی، سوالی، شبهه ای... خوره ی جانش...

و...

شاید من کافی نبودم و البته که نبودم!

فکر آشفته ام افسارش رها شده بود
و منِ سرگردان محکوم بودم به گفتن...

گفتن برای کسی که آن لحظه شاید بازپرس به نظر میرسید ولی یارآشنای دلم بود

رفاقتش را با جان لمس کرده بودم...

هفکر بود و همراه،
عزیز بود! و وجودش دلیلِ شوق و حرکت...

در مقابل او، از کم بودن، با ظاهری آرام، بی صدا، از دورن، در آغوش خود شکستم...

چشمانم دریایی متلاطم شده بود و نگاهم بی‌تاب به زمین خیره...

لب هایم دیگر نایِ دفاع نداشت و بینمان سکوت حاکم شد...

هر حرف تازه ای را به دهان او میچشیدم، مزه ی تکرار میداد و چاره ای جز سکوت نبود!

وسعت غمِ دلم را فقط او میداند... فقط خدا..!

...................

هر آدمی در برهه های متفاوت نیاز به بازبینی دارد... در افکارش
در باورها و عقیده‌ اش
در تشخیص و انتخاب هایش
در....

امان از روزی که بنای بلندی را رویِ نتیجه گیری های احساس پی ریزی کرده باشیم، احساس هم میتواند روغنِ لایِ لولا باشد که دلیلِ دوام است و آسانی، هم بی فایده و سبک، چنان شناوری بر آب...

عواطفی که زیربنای شناخت میشود، قوت دفاع و مقاوت را ندارد، (روی آب شناور است) و با هجمه ای که سویش روانه شود، بنا را از اوج به فرش مینشاند.


به او حق میدهم... شاید در پسِ کلماتِ ناخوشش، روحی در جستوجویِ نور نهفته باشد...

باید تاریکی هارا بزداید... و این راهی ست پر فراز و نشیب، پیش رویِ همه‌ی‌مان...


برای حالِ دلش دعا میکنم... زیاد!
او هم رفیق است هم عزیز...


?مردادماه ۱۴۰۲

کلماتغمشکدو راهیرفیق
او دل به ماندن نسپرده است و حیات دنیا را سفری می‌بیند كوتاه، از مبداء تولد تا مقصد مرگ🌱
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید