E:)ham
E:)ham
خواندن ۱ دقیقه·۵ روز پیش

ای منِ سرگردانِ من!

به قول مولانای جان:

خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس، خویش بر دلقی بدوخت




دلتنگم!

دلتنگ خودم......

کسی نیست بگوید ای دل غافل!

میان زندگان، به دنبال مرده ها گشتن خطاست!


چندین سال است که ندیدمش،

که حسش نکرده ام،

دستانش را نگرفته ام،

وقتی آمد دورَش کردم،

گفتم برو! می خواهم همرنگ جماعت شوم! نیازی به تو ندارم!

و امان از آفتاب پرستان مردم نما،

که هر روز به رنگی و هر ساعت به شکلی می شوند!


رفتی؟
نه، خود از خود راندمت!

با دستان خودم تو را کشتم،

بی آنکه بدانم تو تنها کسی هستی که به او نیاز دارم،

تنها کسی هستی که واقعا دوستم می داری!

هنوز گه گاهی انگار به سراغم می آیی....

فکر نکن نمی فهمم!

از آن دورها نگاهم می کنی،

آه می کشی،

خنده ای تلخ می کنی و با چشمانی اشکبار راهت را میکشی و می روی....


فکر نکن نمی فهمم!

هربار که می آیی تا چند روز بغضی گلویم را می فشارد

از اینکه نتوانستم به طرفت بدوَم

در آغوشت بگیرم

در آغوشت بِگِریم.....

نه!

گمان نکن بی تو خوشحال تر هستم!

به هیچ وجه!

بی تو زنده بودن، فقط رنج کشیدن است.

تو مرا می بینی و به خیالت بخاطر خودم به طرفم نمی آیی،

اما من که تو را می بینم، فقط می خواهم مرا ببخشی،

عذر خواهی بکنم،

بگویم ای "من"!

باز بی من نرو!

اما شرمندگی راهی جز تماشا و بغض برایم نمی گذارد....


ای منِ سرگردانِ "من"!

توان عذرخواهی ندارم،

فقط بدان

بی تو قلبی پوچ و آکنده از رنجم!

بیا دوباره این کالبدِ رنجور را روح ببخش!

همین.....


خودشناسی
آری! و دَر آخَــر اَز گنـدُمـزار مـن و تـو، مُـشتی کـاه مـی مانَـد بَـرای بــادها....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید