Ehsan
Ehsan
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

«نوشته‌های پراکنده» : دریای افکار

به دور و بر خود می‌نگرم ...
وهم دریا در اعماق دلم ترس برانگیخته است.
از عمق طویل آن هراسی ندارم، اما تفکرات نهفته در آنجا لرزه بر اندامم می‌اندازند.

دوران کودکی خود را مشغول بازی در ساحلش بودم؛
غافل از روزی که با قایق ذهن، به دل این دریای خروشان خواهم زد.
به فکر فرو رفته‌ام که موجی سهمگین قایقم را واژگون می‌کند. ضربانم از شدت اضطراب در گوش هایم می‌پیچد و تا انتهای مغز، خود را بالا می‌کشد. ترس از غرق شدن را با تمام وجود حس می‌کنم. نفس زنان خود را به سطح آب می‌رسانم. هنوز بازدم دوم تمام نشده که موجی عظیم بر سرم فرود می‌آید. بیش از پیش به زیر فرو می‌روم. دیگر نایی برای مقاومت ندارم ...

ناگهان رو به اعماق می‌کنم. چشمانم را تا حد ممکن باز و سیاهی آن پایین را به تاری نظاره می‌کنم. بی‌اختیار شروع می‌کنم به حرکت، اما مقصدم سطح آب نیست !
با آخرین جانی که در بدن دارم به سمت سیاهی افکارم می‌روم. فشار مرگباری به پرده گوشم وارد می‌شود، اما ملالی نیست و ادامه می‌دهم. این کار را از روی شجاعت نمی‌کنم !
هنوز هم در دلم ترس دارم
هنوز هم شک و تردید بیخ گلویم را گرفته‌ است
هنوز هم اضطراب مانند خوره وجودم را می‌خورد


اما باید روزی برسد که سیاهی وجودم را بپذیرم.
باید آن را با آبی مهربانیم، سبز نشاطم، قرمز خشمم، زرد منطقم و سفید وجودم درآمیزم.
تا سرانجام به «رنگ آدمیت» خود برسم !...



دلنوشتنیمه تاریک
اگه نوشته‌های من رو می‌خونی، بدون کار از کار گذشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید