الی
الی
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

لی لی فقط ۹سالش بود:)

خواهرم زده تو کار پیاده روی... از خونمون تا پارک فدک پیاده حدود نیم ساعت راهه خواهرم هرروز ساعت ۶و نیم بعد از ظهر از خونه راه میوفته و حدود ساعت ۷شب میرسه پارک فدک و تو پارک فدک میچرخه گاهی اوقات هم بعد از یه دور زدن کامل تو پارک تو مغازه های میدونِ استقلال هم میگرده....

یه روز که رفته بود پارک فدک مثل همیشه پیاده روی.... اونجا با یه دختر دقیقا هم سن خودش آشنا شد که اسمش لی لی بود یه کم که با هم حرف زدن متوجه شدن که تو یه مدرسه درس می خونن و محل زندگی شون هم یکیه البته لی لی میخواست به انسانی تغییر رشته بده و خواهرم هم که هنرستانه یعنی لی لی میخواست مدرسه شو عوض کنه... روز بعدش و روز بعدش و روز بعدش.....هم هی هم رو دیدن تا اینکه یه روز تصمیم گرفتن با هم تا پارک فدک برن شماره هاشونو دادن که هماهنگ کنن

خلاصه که با هم دوست شدن...

اما نه ما(من و مامان بابام) با لی لی آشنا شده بودیم نه خانواده ی لی لی با خواهرم

لی لی خواست خواهرم رو با خانوادش آشنا کنه...

لی لی یه خواهر به اسم سایدا و یه برادر به اسم ساسان داشت که با هم دوقلو بودن و ۴سال از لی لی بزرگتر بودن مادرش هم آدم خیلی خوبی بود...

+مامان این النازه(خواهرم)

_به به سلام الناز جون لی لی خیلی از تو تعریف میکرد که چقدر مهربونی توقع نداشتم انقدر خوشگل باشی

×سلام خاله نظر لطف لی لی جان و شماست ممنونم

*پس الناز معروف تویی آره من سایدا ام خواهر لی لی

×لی لی از تو خیلی تعریف کرده بود ۱۹سالت بود یا ۲۰؟

*لی لی لطف داره من ۲۰ سالمه

×دانشجویی؟

*آره دانشجوی حسابداری ام

×کدوم دانشگاه؟

*همین دانشگاهِ اینجا

×موفق باشی عزیزم😊تو هم مثل لی لی خوش زبونی

*ممنون عزیزم تو هم همینطور

۲ساعت بعد بعد اینکه شام خوردن و همگی جمع شدن ظرف هارو شستن و دور هم نشستن و...

×لی لی اتاق تو کدومه؟

+این اتاق این وریه مال منو سایداعه

×سایدا جان با اتاقت که کاری نداری نه؟

*نه عزیزم با لی لی راحت باش

رفتن تو اتاق لی لی

×لی لی

+بله

×خب تو خواستی برای اولین بار بیام خونت خانوادتو ببینم درست اما الان ساعت ۱۱شبه بابات نمیاد با اونم آشنا شم؟

+النازززز بعدا برات تعریف میکنم قضیه شو اما نمیاد(*زد زیر گریه)

×(تو دلش گفت لابد چیز بدیه لابد یچیزی هست که اینطوری گریه میکنه)رفت دستمال کاغذی آورد:بیا عزیزم پاک کن

+ممنون

×خواهش ...لی لی چیشد؟

+گفتم که بعدا تعریف میکنم

×(بغلش کرد)لی لی بازی با گوشی میکنی؟

+آره

یه کم با گوشی با هم شطرنج بازی کردن.. لی لی برنده شد

+هعی از معدود بُرد هایی که تا الان داشتم

×عه لی لی.... همینکه از امتحان نهایی دهم زنده اومدی بیرون خودش از بزرگ ترین برد های زندگی یه دختر همسن تو محسوب میشه(درست حدس زدین برای اینکه لی لی رو آروم کنه اینو گفت وگرنه اونقدر هم سخت نیست)

+هورررا ما برنده ایم😐😐😐مسخره

×وا آخه یه دختر ۱۶ساله که انقدر افسرده نمیشع

+من نُه سالمه(!)

×جدی ای؟

+مگه جدی تر از من هم هست؟الناز من هنوز تو ۹سالگی موندم... به صورتم به تیپم و اینا نگاه نکن که بزرگونه شده من همون نه ساله ی بیچاره ام:(((((همون نه ساله ای ام که یه روز با صدای اصلا من میرم از خواب پاشد و دیگه بزرگ نشد همون مردی که اسمش رو گذاشتی بابا و سراغش رو از من میگیری یه روز که با مامانم داشت دعوا میکرد داد زد گفت اصلا من میرم..در رو کوبید و دیگه هیچ خبری ازش نشد.... الناز من فقط ۹سالم بود😥😥😥😥و هست و خواهد بود اون ممممموقع یه ماه با لکنت حرف میزدم یه ماه گریم قطع نمیشد ساسان خودش یه پسر نوجوون ۱۳ساله بود هر وقت منو میدید یه سیلی به صورت خودش میزد که حرصشو خالی کنه مامانم منو برد پیش مشاور که بتونم مثه آدم حرف بزنم و بتونم مدرسه برم دقیقا دوره امتحانای ترم بود مامانم کلی با مدرسم حرف زد که درس هارو بجای نیاز به تلاش قابل قبول بگیرم تازه اون مرده به کلی از وسایلی که خود مامانم خریده بود خسارت زده بود رفت شکایت کرد که بتونه خسارت بگیره اما خب اون معلوم نبود کجاست برای همینم باید وکیل میگرفت که پولش رو هم نداشت و اصلا منم بخاطر همین میخوام برم انسانی که وکیل بشم و به اونایی که همچین شرایطی دارن رایگان کمک کنم اون وقت من جدی نیستم؟بجز ۹ چه سنی بهم میاد هان؟

×چیزه منننننن نمیدونم چی بگم خیلی ناراحت شدم واقعا اما چیزیه که گذشته الان سایدا و ساسان هم اینطورین؟خب معلومه که نه ببین الان تو یه زندگی خیلی خوب داری خواهر برادر دوست های خیلی خوب... به اینا فک کن

+آخه من کوچیکتر بودم درک کمتری داشتم برام مثل یه شوک بود ...منم نمی خواستم اما تو ناخواسته...باعث شدی که یادم بیوفته

×ببخشید من نمی دونستم

+تقصیر تو نیست تقصیر اون مرده


پ.ن:این پست رو تقدیم میکنم به افرادی که تجربه لی لی رو داشتن







حسابداریدانشجوییدانشگاهخانوادهلی لی
النا هستم ملقب به الی، نویسنده نوجوانی که افکارش را به پست تبدیل میکند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید