از تو گفتم براش ، از سرو های توی خیابون خونتون .. از تک درخت مجنون کوچتون .. از رنگ دونه دونه آجرای دیوارایی که ازشون میگذرم تا به تو برسم ؛
از تو گفتم براش ، از عطر تنت که هر دفه تو آغوشم جاش میزاری ، از لبخند گوشه ی لبت وقتی نگات میکنم ، از ذوق چشمات ..؛
از روزایی که نگفتنیای دلمو تو گوش آسمون گفتم و بازم نشد ، از دلتنگیایی که تو گوش جهان داد زدم و بازم نشد ، از دل جا مونده تو بغلت گفتم براش..؛
از تو خوندم ، از شب طولانی چشمات .. از طلوعم توی بغلت و غروب دلگیرم وقتای خدافظی..
از روزایی که بی بهونه با خاطره هامون گریه کردم براش گفتم ،
از وقتایی که ازت دورم ..
بهش گفتم برای غرق شدن تو این رویا راهی جز اینکه مثل من هر روز از سَر توی این قصه گم بشی نداری ،
بهش از آرزوی شکستن تو تلاطم های دریای آغوشت گفتم ، از روزایی که دلتنگی از تو دورم میکنه و به پایانی که دیگه گفتنی نیست نزدیک میشم ..
من براش از تو گفتم و اونو با خودم تو این رویا غرق کردم ..
فک کنم حالا جواب سوالشو گرفته بود ، فک کنم حالا با قلبش احساس کرده بود که "عشق یعنی چی" :))