شغل من يک شغل خيلى شيرين است. البته گاهى شيرينی ملایمتری دارد، برای آنها که سلیقهشان شیرینیِ کم است.
من يک كيکپز هستم. از وقتى يادم مىآيد كيک میپختم. مثلاً شايد از ده_يازده سالگى! اين عجيب نيست، من كسى را مىشناسم كه وقتی هشتساله بوده، صبحهای سهشنبه براى خانواده نيمروهاى مخصوص خود را تدارک میديده است! راستی من هم كيکهاى مخصوص خودم را میپزم. وقتى از كلمهى “مخصوص“ استفاده میكنم، یاد چیزهای پر افتخار میافتم، چون این به این معناست که هيچجاى دنيا هيچكس نمىتواند کاری مشابه کار تو را انجام دهد، یا دست کم به سختی میتواند. نه، من مغرور نشدهام؛ هر چيز مخصوصى لزوماً عالى نيست. كيکهاى من گاهى افتضاح میشوند! و همین که کسی مثل من نتوانسته چنین گندی به بار بیاورد، خودش یک افتخار و احساس تک بودن میآفریند. یک بار که كيک گلابی پُرکشمش دوست داشتنیام را درست كرده بودم، بعد از سه روز یادم افتاد که فراموش کردهام كشمش اضافه كنم!
خرابکاری در کیکپزی معمولاً فاجعهبار است؛ من چندباری تجربه کردهام. در هر صورت من يک كيکپزم. يک كيکپز را فقط يک کیکپزِ ديگرْ خوب میشناسد. درست است، شما نمیتوانيد به راحتی راجع به ما كيکپزها حدسهایی بزنيد. ما پیچیده هستیم. در سادهترین حالت، شِكر میشویم و با كَلّه در مايع كيكمان فرو میرويم، حسابى كه خوش گذرانديم و حل شدیم، فریاد میزنیم و میگوييم که كيكتان آماده است! کیکپزها اینگونهاند. رازهاى زيادى راجع بهشان وجود دارد كه هرگز نخواهيد فهميد؛ شاید فقط وقتی که یک کیکپز شدید... اما قبلش خوب فکر کنید، باید تحمل دشوارترین اتفاقات را داشته باشید! گاهی نمکهای بدذات، خود را شکر جا میزنند و ...
* نتیجهی اخلاقی:
قدر کیکها و کیکپزهای زندگیتان را بدانید.