من باهمه سر جنگ داشتم
بزرگترین شخصیتی که باهاش همیشه درحال نزاع بودم خدا بود
گاهی باورش نداشتم
گاهی قهر وآشتی ومن غرق در نهیلیسمی بودم که جز نابودی خودم راه بهتری برای آرامش تصورنمیکردم
خاموشی وسکوتی که بعداز مرگ میاد و بعد همه چی تمام میشه ،کسی چه میدونه
من یک سال به خودکشی فکرمیکردم و دم در خونه پوچ گرایی اعتصاب کردم
تا اینکه هفته پیش توی یه زمین خالی و نزدیک جنگل که سوز وسرمای زمستون بی امان لرزه مینداخت به تنم
خودکشی کردم
نمیگم چجوری و چطور
نمیگم چی شد زنده موندم
اما رو به آسمون کردم و گفتم باورت دارم باتمام وجودم باورت دارم ومیدونم که منو میشنوی و میبینی
فقط منو ببخش
من چیزی از خدای خودم طلب نکردم جزاینکه منو ببخشه بابت همه بحث و قهرو آشتیایی که توی این یک سال باهم کردیم
تمام مدت باهاش حرف میزدم و پشیمون بودم که چرا با دختری که عاشقانه دوسش دارم خداحافظی نکردم
شروع یک تغییر ممکنه خیلی دردناک باشه
اما بقول معشوق من
توباید اینکارو میکردی و به زندگی برمیگشتی
هیچ چیز پایدار و ثابت نیست
اما زندگی برای لحظاتی واقعا قشنگه....