Emin·۱ ماه پیشرمقچه بگویم که شرح حال من باشدهربار که با قلم شکسته ام هم سفر جاده های سپید میشومسرخط اول بایکدیگر قرار میگذاریم که تا آخر خط باهم برویمدرد سر…
Emin·۵ ماه پیشعشقتو درخرداد آرزوهایم قلم در دست مجروح گیری تنت را که بر دیوار منزلگه پنجره های دَوار کوبانده اند برجانم میکشم قلمت را درآغوش من رهسپار کاغذ…
Eminدرسَکّو!·۱ سال پیشزمستانزمستان را دوست دارم سرد و استخوان سوز استمیدانمدرختان در عریانی خویش ،به خوابندفرصت حالا مغتنم است برای راه رفتن، شبها هم دم تنهاییت مهتابی…
Emin·۳ سال پیشنامش چیستجالب میشود اگر دریا و آسمان دست یکدیگر را گره زنندمیشود هرروز دست معشوق را گرفتاز پلکان دریا به آسمان رفتدرآبی آسمان به سمت آبی دریا نگاه ک…
Emin·۳ سال پیشدریاسرما را احساس میکردم همه اتاق در سیاهی وسرما آرام گرفته بودنگاهی به شومینه انداختم و آخرین چوب در دلش سوخته بود وزغال ها در انبوه خاکستر آر…